یافتن پست: #خسته

☺SAEED☻
☺SAEED☻
گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 20:46
+10
ronak
ronak
آخرین تصویر از دنیا …
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 14:49
+5
parham
parham
پدری پسرش رو نصیحت می کرد که: پسر جون! برو زن بگیر، شب خسته ای از سر کار میای، لازمه یکی تو خونه باشه بر...نه تو حالت!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 14:41
+2
hadith
hadith
قبول دارین : 3 ساعت تو اتاق میشینی درس میخونی هیچکس نمیگه خسته نباشی ولی 1 ثانیه موبایلت رو بر میداری ببینی کی sms داده بابات میاد

میگه : خسته نباشی!!!!{-33-}{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 23:42
+5
mah3a
mah3a
دیدین؟ بعضیارو وقتی نشستن یا وقت راه رفتن یا توی آیینه .. یهویی میخندن یا حرف میزنن !.. تورو خدا سربه سرشون نزارین.. اینا با خاطراتشون زنده ان..والا دیوونه نیستن ..!
فقط یه کم خسته ان...!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 22:00
+6
parham
parham
بچه ها این همه پست میزنیم ولی!!
برای خسته نباشید و تشکر از مدیرای سایت ناظم ها و خودمون پست نمیدیم!
به سلامتیه همه یه دست و جیغ بلند نه نه نه !!!! خونه شاکی میشن آروم تو دیدگاه تشکر کنیم ازشون لایک هم نمیخواد نگین برای لایک گفتش {-35-}
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 21:42
+5
parham
parham
سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه میکنند.

قیمت ساعت ۳۰ هزار تومان بوده و هر کدام نفری ۱۰ هزار تومن پرداخت میکنند

تا آن ساعت را خریداری کنند…

بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش میگوید قیمت ساعت ۲۵ هزار تومان بوده.

این ۵ هزار تومان را بگیر و به آنها برگردان

شاگرد ۲ هزار تومان را برای خود بر میدارد

و ۳ هزار تومان باقیمانده را به آنها برمیگرداند. (نفری هزار تومان)

حال هر کدام از آنها نفری ۹ هزار تومان پرداخت کرده اند . که ۳*۹ برابر ۲۷ میشود

این مبلغ به علاوه آن ۲ هزار تومان که پیش شاگرد است میشود ۲۹ تومان

هزار تومان باقیمانده کجاست ؟

طراح سوال : دکتر حسابی
6 دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 15:47
+5
شاهین
شاهین
سه تا بهترین خوابیدن های دنیا:

1- خوابیدن رو پای مامان وقتی کلی خسته ای

2- خوابیدن رو شونه ی عشقت وقتی کلی تنهایی

3- خوابیدن با چشمای باز وقتی استاد داره درس می ده ...
3 دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 13:52
+9
پاراگلایدر
پاراگلایدر
من هستم توی ایستگاه و مرد جوانی با کیف سامسونت و صورت خسته و تنها. نشسته ام روی نیمکت او راه می رود. نگاهم نمی کند. گمانم حس می کند شاید از تنهاییمان بترسم صورتش را انداخته پایین می رود آن طرف تر . نمینشیند روی نیمکت. زیر چهارچوب هم نمی ایستد. می رود آن طرف. تا نبینمش تا نترسم از تنهاییمان. راست است فکرهاش. راحت ترم وقتی که نیست زیر چهارچوب. راحت ترم وقتی نمی بینمش و ترسم نیست از تنهایی شبانه ایستگاه. فکر می کنم این قوانین نانوشته را کی تصویب کرده است؟
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 00:17
+2
امیرحسین
امیرحسین
یک هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند باشه نه اینکه هیزمش زیاد باشه.

تبر ما انسانها باورهایمان است ، نه آرزوهایمان.........
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 17:39
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ