رضا
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر
سهمام از شادی تویی با اخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن
جادههای پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی؟ پاسخ نمیخواهم بگویی هیچوقت
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو روی سینهام
با همین بازیچهها سر کن، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از اینها خوب باش از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگیام میخواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم، اعتدالم را نگیر
رضا
وقت تنگ است کسی گفت :بيا تا برويم بوی مردار گرفتيم از اينجا برويم چشم چرخاند و زمين دور سرم می چرخيد ناگهان باز کسی گفت خدا را برويم عشق در معرکه امروز غريب است غريب کاش فرصت بدهد مرگ که فردا برويم کم بگوييد که اين چشم به راهی تا کی ؟ ترسم آخر همه از خاطر دنیا برويم ما از اين -ماندن بی عشق - دگر خسته شديم گر دلت پا به رکاب است بيا تا برويم
محسن رضایی ناظمی
به دوست پسرم میگم ازت خسته شدم میگه یعنی تموم کنیم؟ پ نه پ تا فردا صبر کن استراحت کنم خستگیم در بره بریم واسه ست دوم
محسن رضایی ناظمی
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم