یافتن پست: #خسته

مهسا
مهسا
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم، دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم: غصه نخور، میگذرد … برای دلم، گاهی پدر میشوم، خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی … گاهی هم دوستی میشوم مهربان دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا … دلم، از دست من خسته است ..........
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 18:17
+1
رضا
رضا
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر
سهم‌ام از شادی تویی با اخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌
جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌
با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 17:41
+1
رضا
رضا
وقت تنگ است کسی گفت :بيا تا برويم بوی مردار گرفتيم از اينجا برويم چشم چرخاند و زمين دور سرم می چرخيد ناگهان باز کسی گفت خدا را برويم عشق در معرکه امروز غريب است غريب کاش فرصت بدهد مرگ که فردا برويم کم بگوييد که اين چشم به راهی تا کی ؟ ترسم آخر همه از خاطر دنیا برويم ما از اين -ماندن بی عشق - دگر خسته شديم گر دلت پا به رکاب است بيا تا برويم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 11:10
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
خوردم زمین ولو شدم دختره میگه زمین خوردی؟ پ نه پ خسته شدم گفتم دراز بکشم استراحت کنم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:49
+3
elahe
elahe
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:34
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
به دوست پسرم میگم ازت خسته شدم میگه یعنی تموم کنیم؟ پ نه پ تا فردا صبر کن استراحت کنم خستگیم در بره بریم واسه ست دوم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:33
+3
elahe
elahe
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته ... شعر می گویم به یادت در قفس غمگینو خسته ... من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ... ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:27
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 22:59
elahe
elahe
میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟ چه رنجی میکشم من … چه تحملی میکنی تو !!! آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟ چه اگر برسم … چه اگر نرسی چه اگر نیایم …چه اگر نیایی چه اگر نباشم … چه اگر نباشی. بگو که روزی به هم میرسیم . بگو که هستی . همین
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 22:32
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
وقتی از دنیا و آدمهاش نا امید و خسته شدی و دلت گرفت برو کوه و با صدای بلند فریاد بکش ، بگو آیا بازهم امیدی هست ، میبینی که در جواب میگویند : هست ، هست ، هست .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 15:03

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ