یافتن پست: #خشک

مهسا
مهسا
آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد بلکه رهگذری بود که روی برگ های خشک پاییزی راه می رفت و صدای خش خش برگ ها همان آوازی بود که من گمان می کردم می گوید دوستت دارم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:44
+5
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
مامانم میگه خشک میشی گفتم واسه این که همش پای کامپیوترم؟ گفت پـَـــ نــه پـَـــ واسه اون گفتم که دیروز شستمت نگران نباشی بالاخره خشک میشی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 22:50
sasan pool
sasan pool
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دلهای خسته تو را می سپارم به مینای مهتاب تو را می سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته تو را می سپارم به رویای فردا به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد اگر روزگار این صدا را نگیرد خداحافظ ای برگ و بار دل من خداحافظ ای سایه سار همیشه اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 18:09
+2
ronak
ronak
به لره ميگن چرا سرتو خيس نکرده شامپو ميزني؟ ميگه اگه سواد داشته باشي روش نوشته مخصوص موهاي خشک!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 16:35
+1
صنم
صنم
بسلامتی اون دختری که حاضره زیر بارون خیس بشه ولی‌ سوار ماشین هیچ پسری نشه
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 15:55
+3
gamer
gamer
ديروز روز جهاني آوارگان بود, توقع داشتم يه تبريک خشک و خالي به ما ميگفتي که يه عمريه آوارتيم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:40
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
رفته بودم اهدای خون مرده میپرسه می خوای خون بدی پـَـَـ نــه پـَـَــ… اومدم نون خشکبدم جوجه بگیرم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:14
+4
sasan pool
sasan pool
رسم ما آوارگان ترک وفای دوست نیست رسم ما دریا دلان خشکیدن احساس نیست ما محبت را به نام دوست ارزان میکنیم تا صداقت زنده است ما هم رفاقت میکنیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 13:05
+3
gamer
gamer
حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است در میان مزرعه های طلایی گندم مترسکی با لبهایی خندان ایستاده است لباسش نه وصله دار است و نه مغزش پوشالیمترسک خائن با کلاغ ها طرح دوستی ریخته است خوشه های طلایی گندم در آتش دو رویی نگهبان خویش می سوزندفصل دروی گندم ها و حاصلش نانی که به سفره من و تو می آیدتکه نانی خشک در دست کودکی بی پرواست کودک درد گندم ها را می فهمدمترسک را به دار می آویزدصدای نحس کلاغها به گوش می رسدکلاغ ها به سوی مزرعه ای دیگر می روند و بر سادگی مترسک قاه قاه می خندنداینگ خوشه های گندم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 02:37
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ