یافتن پست: #خواهرم

`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
دوست خواهرم درخواست دوستی داد،اکسپت کردم،
رفته به خواهرم گفته:برادرت منو دوست داره...!
.
.
.
.
.
.
.

حتماً اگه براش لایک بزنم میگه من از برادرت حامله ام !!:||||||||||||
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 18:20
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ،ﻣﻘﯿﻢ
پاتوق ﺩﺍﺭﻡ .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ : ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﭘﺴﺖ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻭ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ
ﻻﯾﮏ ﻫﻢ ﺑﮑﻨﯽ :|
ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ : ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺖ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺑﺨﻮﻧﺶ
ﺑﻌﺪ ﻻﯾﮏ ﮐﻦ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﻓﺤﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﻻﻣﺼﺐ
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:45
+5
saman
saman
در CARLO
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/15 - 15:37]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 15:36
+4
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
رفتم نشستم کنارش گفتم :

برای چی نمیری رو بفروشی ؟

گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش

آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ،

با گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟

گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای

امروز فهمیدم باید کنم...! اشکاشو که پاک کرد

یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد

تو بدون ، من بدون ...

دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 21:20
+4
fariba
fariba
زندگی شعر پدرم بود که خواند،
چای مادرم که مرا گرم نمود،
نان خواهرم که به ماهی ها داد،
زندگی شاید آن لبخندی ست که دریغش کردی...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/10 - 16:35
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺻﺪﺍﯼ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻩ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺸﻢ ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯿﺰﺍﺭﻣﺶ ﭘﺮﻭﺭﺷﮕﺎﻩ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻣﯿﺰﺍﺭﻣﺶ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺰﺍﺭﻣﺶ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎﻡ ﯾﮑﯿﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﻩ ﺳﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﺎ !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/8 - 20:59
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه روزی پسری باخانوادش دعواش شد و از خانه زد بیرون
رفت خونه یکی از دوستاش یک ماه موند بعد از یک ماه دختری را سرکوچه میبیند و بهش تیکه میندازد
یکی از دوستاش میگه میدونی این کی بود ؟!!!!!!!! میگه نه !! میگه این خواهر همون رفیقت بود که تو یه ماه خونشون بودی عذاب وجدان میگیره میره خونه رفیقش رفیقش داشت مشروب میخورد به رفیقیش میگه ببخشید من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمدونستم خواهرتو بود !
دوستش پیکشو میبره بالا میگه به سلامتی رفیقی که یه ماه خونمون خورد خوابید ولی خواهرمو نشناخت
دیدگاه  •   •   •  1392/04/7 - 15:12
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺻﺪﺍﯼ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻩ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ .
ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺸﻢ ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯿﺰﺍﺭﻣﺶ ﭘﺮﻭﺭﺷﮕﺎﻩ .
ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻣﯿﺰﺍﺭﻣﺶ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﯼ ...
ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺰﺍﺭﻣﺶ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ...
ﻫﻤﻮﻧﺠﺎﻡ ﯾﮑﯿﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﻩ ﺳﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ...
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﺎ ............
دیدگاه  •   •   •  1392/03/6 - 10:03
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هاردی: میخوام ازدواج كنم

لورل: با كی؟

هاردی: معلومه دیگه، با یه زن. مگه تو كسیو دیدی كه با یه مرد ازدواج

كنه؟

لورل: آره

هاردی: كی؟

لورل: خواهرم
دیدگاه  •   •   •  1392/03/4 - 17:39
+5
محمدرضا تاجوک
محمدرضا تاجوک
داشتم برای امتحان ، تو خونه تقلب مینوشتم ، خواهرم به مامانم به شوخی گفت : ببین داره چیکار میکنه ؟؟ تقلب مینویسه …!!!!
.
مامانم موند چی بگه ، اومد تقلبو پاره کردو گفت : ما تو این خونه نماز میخونیم……!
1 دیدگاه  •   •   •  1392/02/29 - 20:35
+7
صفحات: 6 7 8 9 10 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ