یافتن پست: #خواهرم

Alireza
Alireza
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند،به سفالینه ای از خاک«سلیک»
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شدسهراب
پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید:چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم:دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت،تار هم می زد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس وآینه بود
باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترک ی برمی داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند،سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی،صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد،دست در گردن حس می انداخت
فکر،بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید،یک چنار پر سارسهراب
زندگی در آنوقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی درآن وقت حوض موسیقی بود
<<سهراب سپهری>>
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 15:45
+5
mohamad
mohamad
یاد دارم در غروبی سـرد سـرد
میگذشـت از کوچه ما دوره گـرد
داد مـیزد :کهنه قالی میخـرم
دسته دوم جنس عالی میخـرم
کاسه و ظرف سفـالی میخـرم
... گر نداری،کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید
بغضش شکـست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکـرت ولی این زندگیست ؟!
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید .....؟!؟!
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 17:20
+4
مهراوه
مهراوه
- اعتراف می کنم که:
2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 00:59
+10
مهراوه
مهراوه
من یه خواهر دارم یک سال از خودم کوچکتره..بچه که بودیم همیشه لباسهای شبیه به هم میخ[!]م مثل دوقلوها
راهنمایی که میرفتم یه لباس داشتم عکس میکی موس روش بود.عاشق این لباسه بودم
یه روز که شسته بودمش روی طناب که پهنش کردم یهو باد اومد و بردش
من هم بدون هیچ عذاب وجدانی بلوز خواهرمو برداشتم و گذاشتم توی کمد خودم!
خواهرم خیلی گریه کرد از گم شدن بلوزش ولی من که عذاب وجدان نداشتم{-7-}
دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 00:33
+3
ali rad
ali rad
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم! بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 20:22
+2
benyamin
benyamin
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما بخوري متوجه خواهی شد اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت باران لعنتی! - این است معنی مادر-
BE EFTEKHARE HAME MADARAA....
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 23:42
+2
mehrshad kabiri
mehrshad kabiri
ها ردی:میخوام ازدواج كنم
لورل:با كی؟
هاردی:معلومه دیگه,با یه زن.مگه تو كسیو دیدی كه با یه مرد ازدواج كنه؟
لورل:اره
هاردی:كی؟
لورل:خواهرم.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 23:51
+6
reza
reza
زود قضاوت نكنيم
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟!

فردا مادرت رو میاری مدرسه...

می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد...

بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه...

اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . .............................. .................................. زود قضاوت نكنيم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 15:22
+5
mohamad
mohamad
هاردی:میخوام ازدواج كنم
لورل:با كی؟
هاردی:معلومه دیگه,با یه زن.مگه تو كسیو دیدی كه با یه مرد ازدواج كنه؟
لورل:آره
هاردی:كی؟
لورل:خواهرم.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 22:51
ramin
ramin
گلدون شکست مادرم گفت:حیف بود...پدرم گفت:قشنگ بود...خواهرم گفت:مال من بود...برادرم گفت:گرون بود.....مادر بزرگ گفت:دوسش داشتم... ولی وقتی دل من شکست هیچ کس آخ هم نگفت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/17 - 19:38
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ