بی تو تموم لحظه های اسیر غصه و غمه ، یه روز میام به دیدنت هرچی ببینمت کمه ، نمی رسه به گوش تو صدای فریاد دلم ، یه روز می فهمی دردمو که زیر خاکم و گلم .
بی تو تموم لحظه های اسیر غصه و غمه ، یه روز میام به دیدنت هرچی ببینمت کمه ، نمی رسه به گوش تو صدای فریاد دلم ، یه روز می فهمی دردمو که زیر خاکم و گلم .
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالاییست
که در پای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایه من سرگردان
از سایه ی تو دور و جدا باشد
روزی بهم رسیم که گر باشد
کس بین ما، نه غیر خدا باشد
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید براین در باز
انگشت های نازک و سردم را
(نجیب زاده)
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
مست مستم ساقیا دستم بگیر تا نـیـافـتـادم ز پـا دسـتـم بـگـیـر
بـر در مـیـخـانـه با زنـجـیر عشق بـستـه ای پای مـرا دستم بگـیـر
دردمـنـدم عاشـقـم افـسـرده ام ای به دردم آشــنـا دسـتم بگـیـر
اوفـتـادم سخت در گرداب عشق ایـن دم آخـر بــیــا دسـتـم بگـیـر