بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
شهرمن غربت دیارم بی کسی اندکی بالاتر ازدلواپسی چند متری مانده تا اوارگی ده قدم بالاتر از بیچارگی جنب یک ویرانه می پیچی به راست میرسی درکوچه ای کز ان ماست داخل بن بست تنهایی و درد هست منزلگاه چندین دوره گرد خسته ووامانده از این ماجرادر همان اطراف می بینی مرا