یافتن پست: #دست

melika
melika
چشمه من خیسه بازم            دسته من نیست دل تنگ میشه واست

خاطرت دل نمیبره                   نیستی گریه من و ول نمیکنه
دیدگاه  •   •   •  1392/10/12 - 21:26
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یك شب تو را به خلوت خود میهمان كنم
از طعم دلربای لبت نوش جان كنم
یك شب كه در هیجان تن منی
بر آبشار دست تو خود را روان كنم
وقتی حصار سینه ی من شد دو دست تو
من هم تو را به سینه فشارم ، همان كنم
لبهای من چو به پیشانیت نشست
گیسوی تو را به سرم سایبان كنم
كم كم كمك كه رسیدم به گونه هات
با داغ سینه ام آن را نشان كنم
چشم تو را كه آیه ی عشق است و التماس
با چشمهای عاشق خود مهربان كنم
عشق من ای امید من ای التیام من
اینگونه می شود كه تو را بر زبان کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/10/12 - 20:59
+8
melika
melika


  • باید مغرور بود



  • دور از دسترس..


  • باید مبہم بود و سرسنگین....



  • خاکے کہ باشے آسفالتت مے کنند و از رویت رد مے شوند


دیدگاه  •   •   •  1392/10/12 - 15:47
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﭘـــﺲ ﺍﺕﻧﻤـــﯽ ﺩﻫﻢ..

ﺑـــﻪﻫـــﯿﭻ ﺳﺎﻋــــﺘﯽ

ﺑـــﻪﻫﯿـــﭻ ﺩﻗﯿﻘـــﻪ ﺍﯼ

ﺑـــﻪﻫﯿـــﭻ ﻗﯿﻤﺘــــﯽ !

ﺳﺨﺖﭼﺴﺒﯿــــﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻤﺎﻣــــﺖ ﺭﺍ

ﻣﮕــر تو را ﺳـــــﺎﺩﻩ ﺑﺪﺳــــﺖ آﻭﺭﺩﻡ ...
ﮐﻪ راحـــــت ﺍﺯﺩﺳﺘــــﺖ ﺑﺪهــــم ...؟


دیدگاه  •   •   •  1392/10/12 - 13:00
+9
ramak amjad
ramak amjad
یادش بخیر.....

یادش بخیر،کودکی ویک کرسی و خوابیدن همه با هم،پدرو مادر،برادر،خواهر، در چهار گوشه کرسی.
شنیدن صدای نفسهای خسته پدر که گویی ناله میکرد و دستهای مادر که ازرخت شستن پیر شده بود،
اما با آرامش به خواب میرفتند با خنده ای به لب.
صدای باران و پارس سگ در پشت پنجره تاریکت و بازی سایه شاخه درخت در شبی وهم انگیز،با نگاهی به
دیگران اطمینان به قلبت میدوید........اما حالا چه؟
هر کسی اتاقی دارد پر از قاب عکس که هرکدامشان با فاصله اندکی پشت دیوار اتاقت خوابیدند،روی تخت
شیک و راحت و بخاری آبی سوز ،اما احساس میکنی یه چیز کم داری؟ چرا با این همه راحتی شاد نیستی
و اطمینان...................................؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/11 - 23:05
+6
xroyal54
xroyal54
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . .
دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . .
به دست ِ خیــــــــــــــــس باران داد !
کبوترها که جز پرواز ، آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار میـــــــــــــله ها
با دانه ی گنــــــدم . . . به او تعلیم مانـــــــــــدن داد..!
نبــــــــاید..!
.
دیدگاه  •   •   •  1392/10/11 - 22:19
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

عاقا جدیدا رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری
دیدیم عروس نشسته خیلی ریللللللللکککککککککس با شلوار لی و تیشرت.

انقده پررو بود همش سیخ تو چشای هممون نگاه میکرد

مامانم توگوشم گف خوبه والا نه شرمی... نه حیایی... نه... همین جوری داشت میگف که

یهو دیدیم عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد سلام کرد. !!!!!!!!

در بهت و حیرت بودیم که ....

هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بوده!!!!!!

4 دیدگاه  •   •   •  1392/10/11 - 21:14
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یارو تـوو خیابون ماشین زده بهش پهن شده کـف آسفـالت
رفـتم دستش رو بگیـرم بلنـدش کنم از رو زمین
میگه « آقا قربونت تو همین حالت یه عکس ازم بگیر می خـوام بذارم تو فـیس بـوک!»
خدایا چـٍرا دنیـا نابـود نـشـد ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/11 - 20:27
+4
EHSAN
EHSAN
عاقبت از زهر مأمون، پاره شد قلب رضا / در میان حجرۀ در بسته می زد دست و پا / گه جوادش را، گهی معصومه، را می زد صدا / داغ او تا صبح محشر، بر دل سوزان ماست
آخرین ویرایش توسط mohsencage در [1392/10/19 - 21:39]
دیدگاه  •   •   •  1392/10/11 - 19:20
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﻣﺸـــﻐﻮﻝ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻡ ..

ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﻭﺭ ﭘﻠـــﯿﺲ ﻭﺍﺳﻢ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ

ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ !

ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺘﯽ ﻫﺴﺘــﻦ !

ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻨﻮ ﺷــــﻨﺎﺧﺘﻦ ! ؟

ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺟﻮﮔﯿﺮ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺎ ﻭﺳﻂ ﺟـــﺎﺩﻩ ﻣﯿﺎﺩ !

... ﺑﺎ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺧﺎﺻﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﺩﺳﺖ ﺗﮑــﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ !!

ﭼﺮﺍﻍ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﻭﺑﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﺑﺮﺍﺯﻋﻼﻗﻪ ﺷﻮﻥ

ﺟـــﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻡ !

ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﻭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻪ ؛

ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯﻡ ﺍﻣـــﻀﺎ ﺑﮕﯿﺮﻩ ،ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ

ﺑﺎﺷﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﻌـــﺪ !

ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ

ﭘﺎﮎ ﻭ ﺑﯽ ﺁﻻﯾﺶ !!!!!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/10/11 - 12:07
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ