یافتن پست: #دست

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


کاش دفتر خاطراتم چـــراغ جــادو بـــود! تـا هـــروقت از ســر دلـتنـگــی ... به رویـش دست می ‌ڪـشیدم ، تــو از درونـش ... بـا آرزوی من بیـــرون مـی آمدی ... !!!


دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 12:59
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


هیچ لذتی اندازه ی این که یه بچه ی کوچولو دستشو دراز کنه طرفت که یعنی بقلم کنی نیس و حال نمیده!!! اصن یه لذت عجیبی داره !!! {-26-}


دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 12:04
+6
be to che???!!
be to che???!!

آن زمان كه مرا پير و از كار افتاده يافتي،

اگر هنگام غذا خوردن لباسهايم را كثيف كردم ويا نتوانستم لباسهايم را بپوشم

اگر صحبت هايم تكراري و خسته كننده است

صبور باش و دركم كن

يادت بياور وقتي كوچك بودي مجبور ميشدم روزي چند بار لباسهايت عوض كنم

براي سرگرمي يا خواباندنت مجبور ميشدم بارها و بارها داستاني را برايت تعريف كنم...

وقتي نميخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نكن

وقتي بي خبر از پيشرفتها و دنياي امروز سوالاتي ميكنم،با تمسخر به من ننگر

وقتي براي اداي كلمات يا مطلبي حافظه ام ياري نميكند،فرصت بده و عصباني نشو

وقتي پاهايم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه كه تو اولين قدمهايت را كنار من برميداشتي....

زماني كه ميگويم ديگر نميخواهم زنده بمانم و ميخواهم بميرم،عصباني نشو..روزي خود ميفهمي

از اينكه در كنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصباني نشو

ياريم كن همانگونه كه من ياريت كردم

كمك كن تا با نيرو و شكيبايي تو اين راه را به پايان برسانم


فرزند دلبندم،دوستت دارم

دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 11:32
+4
be to che???!!
be to che???!!
آرام باش، ما تا هميشه مال هم هستيم


آرام باش، ما تا هميشه مال هميم، هميشه عاشق و يار هميم

آرام باش عشق من، تو تا ابد در قلبمي، تو همه ي وجودمي

بيا در آغوشم جايي كه هميشه آرزويش را داشتي، جايي كه برايت سرچشمه آرامش است

آغوشم را باز كرده ام برايت، تشنه ام براي بوسيدن لب هايت

بگذار لب هايت را بر روي لبانم، حرفي نمي زنم تا سكوت باشد بين من و تو و قلب مهربانت

خيره به چشمان تو، پلك نميزنم تا لحظه اي از دست نرود تصوير نگاه زيباي تو

دستم درون دستهايت، يك لحظه رها نميشود تا نرود حتي يك ذره از گرماي دستان لطيف تو

محكم فشرده ام تو را در آغوشم، آرزو ميكنم لحظه مرگم همين جا باشد، همين آغوش مهربانت

چه گرمايي دارد تنت عشق من، رها نميكنم تو را تا هميشه باشي در كنار قلب من



قلب تو ميتپد و قلب من با تپش هاي قلبت شاد است، هر تپشش فرياد عشق و پر از نياز است

آرامم، ميدانم اينك كجا هستم، همانجايي كه هميشه آرزويش را داشتم

همانجايي كه انتظارش را ميكشيدم و هر زمان خوابش را ميديدم آن خواب برايم يك روياي شيرين بود....

در آغوش عشق، بي خيال همه چيز، نه ميدانم زمان چگونه ميگذرد و نه ميدانم در چه حالي ام

تنها ميدانم حالم از اين بهتر نميشود، دنياي من از اين عاشقانه تر نميشود

گرماي هوس نيست اين آتش خاموش نشدني آغوش پاكت

عشق است كه اينك من و تو را به اين حال و روز انداخته، عشق است كه اينك ما را به عالمي ديگر برده

 عشق است كه من و تو را نميتواند از هم جدا كند هيچگاه

خيلي آرامم، از اينكه در آغوشمي خوشحالم


 
دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 11:29
+2
be to che???!!
be to che???!!

ميداني درد چيست ؟

نگاهت كه رفت …

نه !!!

شايد شانه اي كه ديگر وجود ندارد …

نه!!!!

دل شكسته ام …

نه!!!

اعتمادي كه ديگر وجود ندارد …

نه!!!!

تنهاييم …

نه!!!!

نميداني .

تو نميداني كه دختر بودن درد است .

دختر كه باشي رفتن نگاه ها و دست ها سخت ميشود.

دختر كه باشي راحتر ميشكني .

دختر كه باشي نگاه ها فرق دارند .

حتي اگر به تمام دنيا خوب نگاه كني

باز تمام دنيا ميتواند به تو بد نگاه كند….

دختر بودن گاهي واقعا يك درد است …. !


 

دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 11:16
+2
be to che???!!
be to che???!!
ديروز كه رفتم دير نبود...

امروز كه آمدي، دير شد..!!

اين بار هم آمدي..

بي هيچ سلامي..

با دست هاي خالي..

با زبان حاضر جوابت..!

تو همان قحطي كشنده ي سابقي..!!

بدتر از كوزه ي خشك بي آب...

نماد خشكاندني..

عامل پژمردني...

تو به بند سرنوشت عشق؛

گره كور ميزني..!

تو را از هميشه بيشتر نمي خواهمت..!!

تو را براي ديدار آخر ميخواهمت..!

 

دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 11:14
+2
be to che???!!
be to che???!!
در CARLO

بروسلي مردي بود كه تنها با دو انگشت (و با يك دست) ۵۰ شنا مي رفت


الگوي ما اين بود؛ شديم اين


واي بحال بچه هاي امروز با جاستين بيبرشون
دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 11:09
+5
saeed
saeed

دستانم شاید، امّـا دلم نمی رود به نوشتن


این کلمات به هم دوخته شده کجا


احساسات من کجا...؟


ایـن بــار


نخـوانده بفهـــم مــرا

دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 22:49
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی آن چنان مزخرف می شوم که برای دیگران قابل درک نیستم
حــتـــی عـــزیـــزتـــریـــن کــســم را از خـــود مــــی رانــــــم
در آن لــــــحــــــظـــــه در دلـــــم آرزو دارم او بـــگــویــد
" می دانم دست خودت نیست ، درکت می کنم "
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 16:14
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



چیزی به ذهنم نمیرسد
گوش هایم را میگیرم
چشم هایم را می بندم
لب هایم را باز نمیکنم و حرف نمیزنم
و
و فقط
منتظر میمانم
برای آمدن لحظه ای که کسی
با دستانی گرم شانه ام را لمس کند
و آرام بگوید تو تنها نیستی
من هستم





دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 15:49
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ