یافتن پست: #دست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دهه ی شصتیا ، دهه ی هفتادیا ، . . . . . وقتشه کدورت ها رو کنار بذاریم ، دست به دست هم بدیم بزنیم دهن این دهه هشتادی ها رو سرویس کن
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 17:37
+5
saman
saman
باز کن پنجره ها را که نسیم

روز میلاد اقاقی هارا،


جشن می گیرد،


و بهار،


روی هر شاخه کنار هر برگ،


 شمع روشن کرده است


*


همه ی چلچله ها برگشتند:


وطراوت را فریاد زدند،


کوچه یکارچه آواز شدست،


ودرخت گیلاس


هدیه ی جشن اقاقی ها را


گل به دامن کرده است


*


باز کن پنجره ها را، ای دوست،


هیچ یادت هست؟


که زمین را عطشی وحشی سوخت؟


برگ ها پژمردند؟


تشنگی باجگر خاک چه کرد؟


*


هیچ یادت هست؟


توی تاریکی شب های بلند،


سیلی سرما با تاک چه کرد؟


باسروسینه ی گل های سپید،


نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟


هیچ یادت هست؟


*


حالیا معجزه باران را باور کن،


و سخاوت را در چشم چمنزار ببین،


ومحبت را در روح نسیم،


که در این کوچه تنگ،


با همین دست تهی،


روز میلاد اقاقی ها را،جشن می گیرد.


*


خاک،جان یافته است


تو چرا سنگ شدی؟


تو چرا این همه دلتنگ شدی؟


باز کن پنجره ها را...


             و بهاران را باور کن.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 17:36
+5
saman
saman
 عده ای دوست در یک میهمانی شام گرد هم جمع شده بودند. هر یک از آن ها خاطراتی از گذشته تعریف می کردند، یک نفر پرسید"بهترین روز عمرتان کدام روز بوده است؟" زن و شوهری گفتند:" بهترین روز عمر ما روزی بود که با هم آشنا شدیم."زنی گفت:" بهترین روز زندگیم روزی بود که نخستین فرزندم به دنیا آمد." مردی گفت:" روزی که از کارم اخراج شدم بهترین و بدترین روز عمرم بود. آن روز، باعث شد که روی پای خود بایستم و راه تازه ای را شروع کنم  و از آن روز از هر قسمت زندگیم رازی بودم." این گفتگو ادامه داشت تا اینکه به زنی رسید که تا آن هنگام ساکت بود. از او پرسیدند "بهترین روز عمر تو چه روزی بوده است؟" زن گفت:"بهترین روز زندگی من امروز است زیرا امروز روزی است که بیش از همه روز ها برایم ارزشمند تر است. من نمی توانم دیروز را به دست بیاورم آینده هم مال من نیست. اما امروز مال من است. تا آن را هر طوری که می خواهم بگذرانم و از آن جا که امروز تازه است و من هم زنده هستم پس بهترین روز من است و خدا را برای این شکر می کنم."
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 17:31
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
خــــدایــا یــه بُــــر بــه ایــن زنــدگیــمون بــزن
شایــد دو تــا حکــم افتــاد دستمــون
که هــر نامــــردی آســش رو بــه رخ مــا نکــشــه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 17:23
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز رفتم دندونپزشکی اینقدر بی حسی زد که نشیمن گاهم بی حس شده بود ، یه چشمم اصن نمیدید ، ارتباط با دست راستم قطع شده بود و کلا سه وَرَم قطع نخاع شد ؛ اونوقت این دندون لامصب هنو حس داشت ، وقتی میخواستن دندونم رو بکشن پدر جدم اومد نوک دماغم !
بی حس که نشد هیچی فک کنم احساساتیش کردن !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 17:13
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

وقتی که تقدیر من و تو دست ما نیست ، وقتی که فرقی بین نفرین و دعا نیست ، وقتی به لب داری هزار پرسش گنگ ، ولی به گوش تو جواب یک چرا نیست ، دیوانه شو ، دیوانه شو دیوانگی کن ، با ناشناس و آشنا بیگانگی کن ، از خیر این اندیشه بیهوده بگذر ، از سایه این گنبد وارونه بگذر ، جامی بزن آن سان که نشناسی سر از پا ، از خیر و شر این فلک بی دردسر آسوده بگذر .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 16:46
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
من مثل عاشقی با گل سرخ در دست نیامده ام تا در دل مردم رخنه کنم ! شعر من ، صدای یک محکوم به مرگ است ، مرگ تدریجی ، با شنیدنش ناله خواهی کرد ، و نفرین از زندگیم چنان با تو خواهم گفت : که از من دوری کنی ! هرگز نه شهرتی خواستم و نه ستایشی .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 16:43
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

نگاه تو منو تو دریای چشمای سیاهت میبره ، غرق میکنه و میکشه ، می خواهم دست هایت را بگیرم و با نت های قلب کوچکت بر پیانوی انگشتانت پر احساس ترین موزیک عشق را بنوازم .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 16:12
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت ، خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد ، تعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 16:08
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
آه از این دل ، آه از این جام امید ، عاقبت بشکست و کس رازش نخواند ، چنگ شد در دست هر بیگانه ای ، ای دریغا کس به آوازش نخواند .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/2 - 01:24
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ