یافتن پست: #دست

saman
saman

در امتداد خیابان شلوغ نگاهت

مماس با خط ویژه ی احساست


محتاط می رانم


با تماشای ویترین پر زرق و برق وابستگی ها


بی تفاوتی بی چاره ی تو را درک می کنم


می خواهم در انتهای چشمانت گم شو م


جایی که ایستگاهی نباشد


هیچ غریبه ای


من باشم و خلوت خیالت


...


یک چراغ سبز مانده تا پل جسارت


آنگاه وجودم شعله می کشد


شیشه شرم می شکند


ویران می شوم در برخورد نفسهایت


دستانم کروکی اندامت را دقیق لمس می کند


این است همان اولین تصادف


و نمی ترسم از آن سیلی


محکم تر بزن


جریمه بوسه ی غیر مجاز را !!!



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:51
+1
saman
saman


اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم

می کوشم بیشتر اشتباه کنم

نمی کوشم بی نقص باشم.

راحت تر خواهم بود

سرشارتر خواهم بود از آن چه حالا هستم

در واقع، چیزهای کوچک را جدی تر می گیرم

کمتر بهداشتی خواهم زیست

بیشتر ریسک می کنم

بیشتر به سفر می روم

غروب های بیشتری را تماشا می کنم

از کوه های بیشتری صعود خواهم کرد

در رودخانه های بیشتری شنا خواهم کرد

جاهایی را خواهم دید که هرگز در آن ها نبوده ام

بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا

مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواری های تخیلی کمتری


من از کسانی بودم

که در هر دقیقه ی عمرشان


زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند

بی شک لحظات خوشی بود اما


اگر می توانستم برگردم

می کوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم


اگر نمی دانی که زندگی را چه می سازد

این دم را از دست مده!

از کسانی بودم که هرگز به جایی نمی روند


بدون دماسنج

بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات


اگر بتوانم دوباره زندگی کنم، سبک سفر خواهم کرد

اگر بتوانم دوباره زندگی کنم ، می کوشم پابرهنه کار کنم


از آغاز بهار تا پایان پاییز

بیشتر دوچرخه سواری می کنم


طلوع های بیشتری را خواهم دید و بابچه های بیشتری بازی خواهم کرد

اگر آنقدر عمر داشته باشم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:41
+3
saman
saman

می خواهم عمرم را


با دست های مهربان تو اندازه بگیرم


برگرد!


باور کن


تقصیر من نبود


من فقط می خواستم


یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم


نمی دانستم گریه را دوست نداری


حالا هم هروقت بیایی


عزیز لحظه های تنهایی منی


اگر بیایی


من دلتنگی هایم را بهانه می کنم


تو هم دوری


وکسانی که دور نیستند در راهند


رفته اند برای تاریکی هایت


یک آسمان خورشید بیاورند


یادت باشد 


من اینجا


کنار همین رویاهای زودگذر


به انتظار آمدن تو


خط های سفید جاده را می شمارم


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:04
+2
saman
saman

دیگر دل نخواهم بست

دوست نخواهم داشت

دیگر احساس را از هیچکس تمنا نخواهم کرد

گرچه محتاج احساسم ، گرچه محتاج تسکینم

سهم من ازعشق آنکس که امید محبت داشتم سراسر اشک و


دلتنگیست

دیگر چه انتظار عشق ورزیدن از آنکس که ژرف نگاهم را نمی فهمد

تنهایم گذاشت آنگه که نیازمند احساس بودم

دستانم را نفشرد آنگاه که تن سردم محتاج گرما بود

به انزوا می روم

به آن ژرفترین ژرفا

آنجا با خاطراتش زنده خواهم بود، غیابش را حس نخواهم کرد

لااقل آنجا آرزوهایم را در آغوش دیگری نمی بینم...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:00
+2
saman
saman

آن گاه     


که دلتنگی می رسد از راه


نمی دانم :  از کیست  تقصیر 


از آن که  می نامندش تقدیر


یا پذیرا شدن  اندیشه


به  ناچار های بود و    هست


آنزمان  که می شکند فریاد 


دل ست که  می رسد به داد


می آید با قلم هفت رنگ در دست


سرخ ، زرد ، کبود


سایه نبود و  سبز  بود


 به زندگی رنگ می زند


  می دمد در نای عشق


    تا نمیرد شادی


  شاد آهنگ می زند


نقش تو می بیند  در  حریر ابر  خیال 


می پرد  و مرا می برد


 تا   پرواز  هزار  سپید گشوده بال 


   به دادم می رسد  هر از گاه


  که نخواند  کسی  اندوهم از نگاه


آن زمان که  بر ساز  لحظه ها 


زخمه ی پریشانی  می زند   دستم


 زمزمه می کند دل  : اندوه چرا !


   هنوز او   هست  و من هستم


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:58
+2
nanaz
nanaz
من اصولن عادم خشنی نیستم ؛ یعنی فکر نکنم باشم !
.
.
.
.

.
.
.
.
فقط نمیدونم چرا وقتی پست میذارم و لایك نمى كنین ، خیلى بی دلیل ، احساس میکنم بهم محل نمیذارین !

بعد دوس دارم بزنمتون ،
بگیرم تک تک موهاتونو از جا بکنم!
بعدشم عاهن مذاب روو دستا و توو چشم و چالتون بریزم !
بعدبا دمپایی عبری خیس بزنم تو دهنتون ,
بعد .........



کلن یه همچین روحیه ی لطیفی دارم من
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:45
+9
saman
saman
<<به نام خدای عاشقا>>

روزگارم بد نیست غم كم میخورم

كم كه نه هر روز كمكم میخورم

عشق از من دورو  پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

چند روز یست كه حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسید نیست

گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفآل میزنم
 
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمدوحالم را گرفت

 مازیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:40
+2
saman
saman
با هر نگاهت غرق آهم می کنی باز
هر شب کنار
پنجره می آیم و تو
چون برکه ای درگیر ماهم میکنی باز
من
طفل سرگردان رویاهای خویشم
اما تو داری سر به راهم می کنی باز
وقتی نمی بّرد کسی
دست از عبورم
بیخود اسیر گرگ وچاهم می کنی باز
یا مو نشانم می دهی یا پیچش مو
اسباب
گمراهی فراهم می کنی باز
در خود
شکستم-اینکه خندیدن ندارد
کوه
غرورم من تو کاهم می کنی باز
این قصه را هر باره از سر می نویسم
اما دچار اشتباهم
میکنی باز


(نجیب زاده)


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:19
+4
nanaz
nanaz
لبخند که میزنی

من زل میزنم به دست هایت ...

به ساعت ِ مچی طلایی ات،

به آستین پیراهنت،

تـــا فرو نروم در زمین


^

لکنت زبان هم بهانه خوبی ست

برای مزه مزه کردن اسمت...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 12:40
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 12:35
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ