یافتن پست: #دست

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

یه معما ، میدونی اونی که تورو به اندازه روشنایی تموم ستاره های آسمون دوست داره کیه ؟ جوابش خیلی سادست ، اسمشو بالای این پست نوشته .



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 17:29
+3
korosh
korosh
پشت در دستشویی دانشگاه زده بود اب قطع میباشد
یکی زیرش باخودکار نوشته بود دیگه دیره .....خیلی دیره
دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 16:16
+11
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

انگشت نمای شهر شده ام …
شیرین ندیده اند که تیشه به دست بگیرد و به سمت بیستون برود !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 16:07
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

بوی تنت بوی گله بوی گلای اطلسی
مثل شکوفه های سیب قشنگ و دور از دسترسی
وقتی میای بهار میاد بوی گل انار میاد
عطری که با نسیم صبح از روی سبزه زار میاد


دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 15:27
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ماهی را هروقت از آب بگیری ساعتی دیگر میمیرد.
تازه نیست گرفتن ماهی از دریا
نطفه ی شروع دوباره است که در کالبد ماهی میمیرد.
کاش پرنده ای از قفس آزاد کنیم
. با گرفتن هرماهی،پرنده ای در قفس میمیرد.
به شوق دریا،ازاتاقم تاساحل راشناکردم امادریاشوقی برای آبهای آزاد نداشت.
بادستان کوچکم،قایق بزرگی ساخته ام
تاماهی قرمزهای تنگ بلور،دریارا خواب نبینند.

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:24
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

از خیاطی پرسیدند :زندگی یعنی چه ؟گفت دوختن پارگی های روح و دل با نخ توجه از ماهیگیری پرسیدند زندگی یعنی چه ؟گفت انداختن قلاب حقیقت جویی در قعر اقیانوس علم و دانایی از باغبانی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟گفتت کاشتن بذر عشق در زمین دل ها زیر نور ایمان ازباستان شناسی پرسیدند زندگی یعنی چه :گفت کاویدن جانها برای استخراج گوهرهای درون از اینه فروش پرسیدند زندگی یعنی چه ؟زدودن غبار از اینه دل با شیشه پاک کن توکل از میوه فروش پرسیدن زندگی یعنی چه ؟دست چین کردن خوبیها در صندوقچه قلب از معماری پرسیدن زندگی یعنی چه ؟گفت ساختن پلکانهای موفقیت در خانه فکر از گور کنی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟حفر گودالهایی برای چالکردن همه چیزهایی که تاریخ مصرفشان گذشته است از نقاشی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟گفت به تصویر کشیدن زیبییها با بزرگنمایی در نگاه ادمها از اهنگ ساز پرسیدند :زندگی یعنی چه ؟گفت به تصنیف در اوردن سمفونی عشق در روح و جان ادمها. *حال به نظر شما زندگی یعنی چه؟*

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:15
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دخترک خندید و پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد
!
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
! هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: "
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد !
" سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:12
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بی تفاوت می روم تا مرز دیدن ، غم مخور
میروم تا گوش بی مرز شنیدن ، غم مخور

اینهمه گفتند و ما نشنیده انگاشتیم و بس

حال زین پس میروم تا لب گزیدن ، غم مخور

پیش ترها دوستی ها را صداقت می نگاشت
اینک اما دوستان غافل از آنند ، غم مخور

اصل ذات گندم است در قصه ی نان و نمک می شود
افسون دست آسیابان ، غم مخور
...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:02
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شبی در کوچه ام او تار میزدچه ساده عاشقی را دار میزددو دستانش چنان در لرزه افتادکه گویی وی دلش را بار میزدبه آهنگی غریب پیغام میدادهمین آهنگ را بسیار میزدبه هم پیچیده بود او کوله باریگره را با دو دست یار میزدبه چشمش اشک و بر دل آه میداشتدلش را با خدا اینبار میزدنگه از پنجره کردم ودیدمسرش را بر سر دیوار میزدشب دیگر بدیدم ساده آمدخودش را با خودش صد بار میزد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:00
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکستآنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسستمی روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سردآن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکستمی روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــانداز هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته استراســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم توتاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشستطـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بودروی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست.........

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 09:59
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ