یافتن پست: #دست

shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
خدا می داند که چقدر سخت تلاش کرده ای وقتی سخت گریسته ای و قلبت مملو از دردست خدااشک هایت را شمرده است وقتی احساس می کنی که زندگیت ساکن است و زمان در گذر است خدا انتظارت رامی کشد وقتی هیچ اتفاقی نمی افتد و تو گیج و نا امیدی خدابرایت جوابی دارد اگر نا گاه دیدگاه روشنی را در مقابلت آشکار سازد و اگر بارقه ی امید در دلت جرقه زد خدا در گوشت نجوا کرده است وقتی اوضاع رو به راه می شود و تو چیزی برای شکر کردن داری خدا تو را بخشیده است وقتی اتفاقات شیرین و دلچسبی رخ داده است و سرلسر وجودت لبریز از شادی گشته است خدا به تو لبخند زده است به یاد داشته باش هر جا که هستی و با هر احساسی خدا می داند
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 17:48
+5
AmiR
AmiR
دوست دارم یک شبه ، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم…
تو مرا بی آنکه بشناسی ، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی…
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی،
می ارزد..!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 12:01
+3
roya
roya
در CARLO
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ رفیقام ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ :

ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ،پسرا ﺗﺎ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺷﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻮﺕ ﻣﯿﺰﺩﻥ!

ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﻼﺱ 50 ﻧﻔﺮﯼ ﺍﻭﻧﻢ
ﻣﺨﺘﻠﻂ ﻓﮏ ﮐﻦ ﯾﻬﻮﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ،ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ

ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ:

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﻭﺱ ﺷﺪﻡ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺎﺭﻍ ﺍﻟﺘﺤﺼﯿﻞ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ
ﺻﺒﺤﺶ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ!

ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ :

ﻣﻦ ﺍﺯﺕ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺍﻡ ﺑﻌﺪ ﮐﻠﯽ ﺟﺮﻭ ﺑﺤﺚ ﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻤﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ! ﺍﻭﻧﻢ
ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻡ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺶ ﺑﺮﺳﻪ ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ

ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺷﺪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﺳﺮ ﮐﻼﺳﺎﺕ ﺑﺮﺍﺕ ﺳﻮﺕ ﺑﺰﻧﻪ!

آﻗﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﻼﺱ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ !!!!

به سلامتی همه استاد های باحال :دی
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 09:25
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
(▒)گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
(▒)ببرم بخوابانمش!

(▒)لحاف را بکشم رویش!

(▒)دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

(▒)حتی برایش لالایی بخوانم،
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
(▒)وسط گریه هایش بگویم:

(▒)غصه نخور خودم جان!

(▒)درست می شود!درست می شود!

(▒)اگر هم نشد به جهنم...

(▒)تمام می شود...

(▒)بالاخره تمام می شود...!!!
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 21:29
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
تو مترو داری اس ام اس می دی باید بابغل دستیت حتمن مشورت کنی !! چون اونم در جریانه کامل…بالخره دوتا عقل بهتر کار می کنه !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 20:38
+5
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
آه ، ای آرزوهای خام ... ای آرزوهای ناکام !
مادر جان اگر بدانی فردای آنشب چه بر سرم آوردند ؟!
ج
رییس آن خانه نفرین شده بچه ام را از دستم گرفت ... به زور
گرفت....قدرت اینکه از جا تکان بخورم نداشتم .... هر چه فریاد کردم ماما
! ماما ! فریادم در دل سنگش موثر واقع نشد
آخ مادر ...ببین سرنوشت کار انسان را به کجا میکشاند ... که در خانه ای
چنین رسوا ، به زنی که رییس خانه است ، باید " ماما " گفت ... آخ بیچاره
مادرم ....
باری بچه ام را از آغوشم بیرون کشیدند... بردند ...هنگامی که برای آخرین
بار نگاهم به قیافه معصوم طفل بیگناه افتاد ، مثل اینکه با یک نگاه سرگردان
ازمن پرسید : چرا ؟؟؟
دختر م را بردن و بر حسب قوانین حاکم بر اینچنین خانه ها او را در خلوت
محض به خاک سپردند .
چه می دانم شاید این حکمت خدا بود ... شاید خدا فکر کرده بود که
مردنش بهتراز ماندنش است ، دنیایی که سرنوشت دختر زن نجییبی چون
تو را به اینجا می کشاند چه سر نوشتی میتوانست نصیب دختر یک فا حشه
بدبخت کند ؟!
پس از دخترم مرا هم از خانه بیرون کردند ... از کارافتاه بودم ؛ درد فقدان
بچه کمر هستی مرا شکسته بود .
مادر جان ... تصادفی نیست که ش
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:32
+4
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
مادر جان ! خواهش میکنم اجازه بدهی قبل از مرگ هر چه درد بیدرمان در
پهنه این دل ماتمزده ام دارم ، به صورت قطره های سرگردان مشتی
سرشک دیده گم کرده ، به دامان محبت بار تو بسپارم ....
میدانم هرگز باور نمی کردی اینچنین نامه ای به دست تو برسد ؛ تو بر
حسب نامه های گذشته من ، دخترت را زنی نجیب می دانستی که
شرافتمندانه ، دور از خانه و کاشانه ، نان مادر ستمدیده و خواهر یتیمش را
به دست می آورد ... چگونه بگویم مادر ؟!.... که ازبخت من بدخت ، در
عصری به دنیا آمده ام که " شرافت " به طوررقت انگیزی بازارش کساد
است .
می دانی یعنی چه ؟ مادر همه هر چه تا کنون بتو نوشته ام دروغ محض بوده
است .... دروغ محض .... اما اجتناب ناپذیر
خدا می داند که هیچ دلم نمی خواست دل شکسته ات را ، بار دیگر بشکنم ... همه ی آن
نامه را ده روز دیگر که مصادف با بیست و چهارمین سال تولد من که در حقیقت
بیست و چهارمین سال تولد یک بد بختی بیزوال است ،
بسوزان .... و خاکستر سردشان را لابلای بستر پاره پاره من که مات و دست
نخورده و بی صاحب در کنج کلبه ی فقیرمان افتاده است ، دفن کن ...
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:23
+3
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
این نامه رو وقتی خوندم حسابی متحول شدم شما هم بخونید.............

خدا حافظ مادر...
شیرت را حلال کن ، به خواهر کوچکم هرگز نگو که خواهر نگون بختش چطور زندگی کرد ، و چه طور مرد ؛ نه - مادر جان نگو..
----------------------------------
این نامه آخرین نامه یک فاحشه است .

کاش نامه رسان هرگز این نامه را به مادر این زن تیره بخت نمی رساند....

مادر جان ! این آخرین نامه ایست که از یکوجبی گور زندگی واژگون بخت
خود برای تو می نویسم ..

فاصله من –فاصله پیکر درهم شکسته من – با گور بی نام و نشانی که در
انتظار من است یکوجب بیش نیست

این نامه ، هذیان سرسام آور رویای وحشتناکی است که در قاموس خانواده
های بدبخت نام مستعارش زندگیست ..

مادر جان ! شاید آخرین کلمه ی این نامه ، به منزله نقطه ی سیاهی باشد بر
آخرین جمله داستان غم انگیز زندگی از یاد رفته دخترت.......

خدا میداند که در واپسین لحظات عمرچقدر دلم می خواست پیش تو
باشم...و پس از سه سال جان کندن تدریجی ، هم آغوش با سوداگران ور
شکست شهوت در بستر خون آلود هوسهای مست و تک نفسهای ننگ و
بد نامی وفراموشی جام زهر آلودم را در آغوش پر محنت تو با دست تو
به
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:14
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها، مهری‌ها، اسفندی ها
چـون بهتـرین هستند

سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها، تیری ها، دی ـی ها
چـون صادق هستند

سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری‌ ها، آذری‌ ها، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند

سه نفر رو هرگز از دست نده :
مرداد ـی ها، خرداد ـی ها، بهمن ـی ها
چـون دوست ِ واقعی هستند
...........
حالا زود بگو تو متولد کدوم ماهی؟؟{-39-}
6 دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 16:12
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
تو یه پاساژ راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر و اونم افتاد زمین
سریع رفتم بلندش کنم و گفتم واقعا عذرخواهی میکنم
وقتی دستشو گرفتم دیدم طرف از این مجسمه های مانکنیاست که جلوی مغازه میذارن اطرافمو که نگاه کردم دیدم یه یارو داره بهم نگاه میکنه و یه لبخند تمسخر هم رو لباشه
بهش گفتم خنده داره؟ خو فکر کردم آدمه
یارو چیزی نگفت خوب که دقت کردم دیدم همونم یه مانکن دیگست :|
1 دیدگاه  •   •   •  1392/02/31 - 14:23
+9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ