یافتن پست: #دور

ebrahim
ebrahim
مدرسه دخترونه: ناظم : دخترا آخر هفته قراره بریم اردو بچه ها : آخ جووووووووووووووون اردو بچه ها من چیپس میارم با کلوچه. ساناز تو دوربین بیار عکس بندازیم اونجا و..... ... مدرسه پسرونه: ناظم : بچه ها آخر هفته میریم اردو بچه ها : ایول ایول بچه ها هر کی طلبه ویسکیه همین الان دنگش رو بده. صادق قلیون که به راهه ؟ اکبر با خودت سیخ بیار یه جوجه کباب مشت بزنیم آی آی گفتی بعدشم یه نخ وینستون می چسبه....
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 01:28
+7
ebrahim
ebrahim
inam texe ahange be khatere man az yas,too didgah
2 دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 00:46
+4
gha3m
gha3m
دوری فقط تعبیریست که فاصله ها از ما دارند ، اما بی خبرند از نزدیکی دلهایمان . . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 23:32
+5
رضا
رضا
کاش میشد به احساس دروغ گفت کاش میشد به این دل تشر زد کاش میشد که دوری نمی بود یا پشت شهر فاصله احساس نمی مرد کاش دنیا کمی مهربون بود کاش که این لطف که این عشق که این حال و هوایم نمیزد پر خود به دریای خیالم نمیرفت سر کوه نمیرفت سر دشت نمیرفت بیابان بیابان نگاهم بیابان صدایم کاش نمیرفت به هرجا هوس کرد کاش که میشد پرد سوی یارم و میبرد معنای فاصله را ز یادم و معنا میکرد برایم وصالش کاش که احساس بمیرد نبیند که سوختم ز عشق نهانش نهانش
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 20:57
+5
مهسا
مهسا
جسارت می خواهد . . . نزدیک شدن به دورتــــــــــــــــــرین افکار زنی . . . که روزهـــــــــــــا . . . " مردانه " با زندگی می جنگد . .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 20:45
+6
mohsen
mohsen
گذشت آنوقت هایی که مردم همدیگر را دور میزدند ،حالا از روی هم رد می شوند....
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 20:29
+5
رضا
رضا
ای مه زیبای من آیینه می‌خواهی چه کار؟ بر شب زلف پریشان شانه می‌خواهی چه کار؟ بشکن آن آیینه را در چشم من خود را ببین شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟ تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان هستی ام ای که جانم سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من کاخ داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 20:27
+6
mohsen
mohsen
پسر به دختر : می خوای خورشید زندگی من باشی ؟ دختر : آره پسر : پس ۹۲,۹۵۵,۸۸۷٫۶ مایل از من دور بمون !
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 20:16
+4
رضا
رضا
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری كه مرا یاد كند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 19:40
+8
mina_z
mina_z
ای کاش می توانستم خنده باشم تا روی لبانت نشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم. ای کاش می توانستم یک پرنده باشم و پر می گشودم و تا دور دستها در کنار تو پرواز می کردم. ای کاش می توانستم سایه باشم تا نزدیک ترین کس به تو بودم.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 19:04
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ