یافتن پست: #راه

فلسفه حیات!
موجِ ز خود رفته رفت؛ ساحلِ افتاده ماند.
این تن فرسوده را، پای به دامن کشید؛
و آن سرِ آسوده را، سوی افق ها کشاند.
ساحلِ تنها، به درد، در پی او ناله کرد:
"موج سبکبال من، بی خبر از حال من،
پای تو در بند نیست! بر سر دوشت چو من،
کوه دماوند نیست! هستم اگر می روم!
خوش تر از این پند نیست.
بسته به زنجیر را لیک خوش آیند نیست."
نالۀ خاموش او در دلم آتش فکند
رفتن؟ ماندن؟ کدام؟ ای دلِ اندیشمند؟
گفت: به پایان راه، هر دو به هم می رسند!
عمر گذر کرده را غرق تماشا شدم:
سینه کشان همچو موج، راهی دریا شدم
هستم اگر می روم، گفتم و رفتم چو باد
تن، همه شوق و امید، جان همه آوا شدم
بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم،
ز آن همه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم!
شوق درآمد ز پای، پای درآمد به سنگ
و آن نفسِ گرمتاز، در خم و پیچ درنگ؛
اکنون، دیگر، دریغ، تن به قضا داده است!
موجِ ز خود رفته بود، ساحلِ افتاده است!

(فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1391/01/15 - 23:14]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 11:24
+5
payam65
payam65
من ميگم چشات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم چه قدر تو ماهي
تو ميگي اول راهي
من ميگم بمون هميشه
تو ميگي ببين نميشه
من مي گم خيلي غريبم
تو ميگي نده فريبم
من ميگم خوابت رو ديدم
تو ميگي ديگه بريدم
من مي گم هدف وصاله
تو ولي ميگي محاله
من ميگم يه عمره سوختم
تو ميگي قلبم رو دوختم
من ميگم چشمات و وا كن
تو ميگي من و رها كن
من ميگم خيلي ديوونم
تو ميگي آره مي دونم
من ميگم دلم شكسته ست
تو ميگي خوب ميشه خسته ست
من ميگم بشين كنارم
تو ميگي دوستت ندارم
من ميگم بهم نظر كن
تو ولي ميگي سفر كن
من ميگم واسم دعا كن
تو ميگي نذر رضا كن
دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 23:25
payam65
payam65
برو اگه میخوای بری ،
دلت نسوزه واسه من !!
اینجوری که کلافه ای
بد تره خب ، دل رو بکن !!
بکن دل و از این همه خاطره های روی آب
فک کن ندیدی ما همو حتی یه بارم توی خواب
راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من !!
اشکاشو پشت پای تو ، میخواد بریزه دل بکن ..
من که نمی میرم ،اگه بخوای تو از اینجا بری
چون میدونستم که تو از اول راه مســـافری !!
شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی
سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری
غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم
شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم
راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من
اشکاشو پشت پای تو ، میخواد بریزه دلو بکن
شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی
سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری
غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم
شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 20:55
+1
مهراوه
مهراوه
وقتی عاشق شوی
راز دلتو گفته نتونی

چقدر سخته خدایا

روز نوروز بچینی گل سرخ

بر سر راه نگار خرج کنی

دلبرت بیاد بپرسه کار کیست؟

تو براش گفته نتونی

چقده سخته خدایا

دلبرت خنده کنه با دگران

تو بسوزی وبراش گریه کنی

دلبرت بیاد بپرسه که چرا؟

توبراش گفته نتونی

چقده سخته خدایا

دلبرت سفر کنه تنها شوی

مثل ماهی ها از آب جدا شوی

بتپی ،مجنون شوی ، تباه شوی

تو به کس گفته نتونی

چقده سخته خدایا
دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 20:14
+4
نيلوفر
نيلوفر
سراغت را از خورشيد گرفتم
سر آسمان روي دوشم خم شد
بغض كرده
نشانت را از ماه پرسيدم
سرش گيج رفت
زمين راهش را از ياد برد
نامت را در گوش دلم زمزمه كردم
بر سرم آوار شد...
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 14:04
+8
payam65
payam65
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم بگریم، گفتند دروغ است.وقتی خواستم بخندم، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
آخرین ویرایش توسط payam65 در [1391/01/10 - 13:28]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 13:19
+2
-1
farshad
farshad
چون هوا گرديد آمد چند باد

قاصدک خنديد چون شد آزاد

او گذر ميکرد در آسودگي و در فراغ

پر زباد و پر تکبر بي خراج

بي خيال و بي تفاوت شد همي

بست راه دل به روي هر غمي

رفت و رفتش او که تا رويي رسيد

بي خبراحوال تا کويي رسيد

قصد آنجا راه خود را کج بکرد

اولش نه آمد اما لج بکرد

طفلکي هم قاصدک را تا بديد

خنده اي کرد و بشد رويش سپيد

قصد بازي کرد با او شد روان

خون به رگ هاي ظريفش شد روان

تا که آمد او بگيرد بربجست

اين دل معصوم کودک را شکست

اين چنين از شادي کودک دريغ

شد به درياي تکبر او غريق

اين غرور و کبر بر وي شد خطر

بود از آينده اش هم بي خبر

باد بند و بر گمان افسون بشد

کين سبب شد تا تلاش افزون بشد

حوض آبي رو به رويش شد پديد

قاصدک ترسيد تا آن را بدبد

حوض آبش را شبيه بحر بود

چون که گويي روزگارش قهر بود

او درون آب و چندي بعد مرد

آن همه ناز و تکبر شد که خرد
دیدگاه  •   •   •  1391/01/9 - 20:50
+1
-2
محمد
محمد
پليس راه چشم تو آخر ديوونم ميكنه
هرروز تو جاده نگات ميگيره جريمه ام ميكنه

بهش بگو ولم كنه بذار بيام به شهر تو
بخدا رعايت ميكنم مقررات شهرتو
دیدگاه  •   •   •  1391/01/9 - 18:57
+6
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
چرا نمي گويند كه آن كشيده سر از شرق

آن بلند اندام سياه جامه به تن،

دلبرِ دلير ز شاهراه كدامين ديار مي آيد

و نور صبح طراوت بر اين شب تاريك چه وقت مي تابد؟

در انتظار اميدم،

در انتظار اميد طلوع پاك فلق راچه وقت

آيا من به چشمِ غوطه ورم در سرشك خواهم ديد؟


از حميد مصدق
دیدگاه  •   •   •  1391/01/9 - 18:38
+5
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
امسالم مثل هر ســــــــال بدون تو تــــــموم شد
امسالم گذشت و باز مثل هر ســــال حـروم شد
امسالم مثل هر ســــال نیــــــومدی تو پیشـــــم
کم کم دارم از دوریت دیگه افســـــــــــرده میشم
خسته شدم از اینکه تنــــــــــــــــــــهایی بشینم
تو کنج اتـــــــــــاقم هی عکســـــــــــــــــاتو ببینم
خسته شدم و می خــــــــوام یــــادم بره هستم
من از هـــــــمه دنیـــــــا دلگیــــــــــرم و خسته م
این عیـــــــد و نمی خـــــــوام، من عیـــدی ندارم
این عیــــــــــــــد واســـــــــــــــــه من روز عــــذابه
عیــــــــــدم مثل هر روز ، هر روز مثل دیــــــــــروز
من حــــــــــــــــــال دلم خیلی خـــــــــــــــــــــرابه
احســـــاس می کنم دارم دق می کنم اینـــــجا
این خـــونه یه زنــــــــــــدونه این خـــونه و هر جا
هر جا که نشـــــــــونی از تو اونجـــــــــــا نباشه
دق مــرگـــ شدم و می خوام این دنیـــــا نباشه
احســــــــاس می کنم دیگه هیچ راهی نـــدارم
من موندم و تنـــــــهاییم با این دل زارم
می ســـوزم و می ســازم من هیچی نمی گم
اما عزیزم عیــــــــــــدو تبریکــ به تو میگم
3 دیدگاه  •   •   •  1391/01/9 - 18:11
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ