یافتن پست: #راه

فرزاد
فرزاد
ضد دین کیست؟
نظر دهید.
7 دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 00:50
+2
ramin
ramin
آن کس که می‌گفت دوستم دارد، عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد، رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می‌رفت، صدای خش‌خش برگها همان آوازی بود که من گمان می‌کردم میگوید: دوستت دارم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 00:31
+4
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
خوشبختی در ایلام:زنی است/که شکم پنجمش را هم دختر زاییده/روی نفت خوابیده/کبریت زیر سرش می گذارد
خوشبختی در تهران:زنی است/که ۲۰۶ نقره ای دارد/و دنبال جای پارک می گردد/از اینجا تا تهران/ 800کیلومتر راه است!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 00:19
+6
payam65
payam65
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 23:57
+3
reza
reza
رویاهامان گاهی دست یافتنی

وگاهی در بستر نابودی

گاهی در اوج

گاهی با موج

گاه راه میروی تا برسی

گاهی میروی تا رفته باشی

وباز نمانی

امروز هم راه نیمه را نرفته ایم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 23:52
+3
مهسا
مهسا
من یاد گرفته ام وقتی بغض می کنم وقتی اشک می ریزم ... منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم من یاد گرفته ام که اگر زمین می خورم خودم برخیــــــــــزم من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت من یاد گرفته ام که همه رهگذرنــــــــد همـــــــــــه.....
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 23:24
+8
reza
reza
میشـه دل به هرکس داد

نمیشـه از نفس افتاد

پرنده با پر بستـه ، نمیشه از قفس آزاد

نمیشه شب به شب خوابید ، فقط کابوس وحشت دید

نمیشه در سکوت خود ، صدای گریه رو نشنید

نمیشه غرق در غم بود ، ولی از گریه رو گردوند

نمیشه تا ته آواز ، فقط از ترس فردا خوند

گلـوی ساز دلتنگی ، پر از فریاد خاموشه

دوباره سر بده هق هق ، بذار دست صدا رو شه

نمیشه دل به هر کس داد

نمیشه دل به هر کس بست

نمیشه رفت و راهی شد ، رسید اما به یک بن بست

چه رسم ناهماهنگی ، همیشه رسم تقدیره

نمیشه بود و عاشق بود ، واسه عاشق شدن دیره
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 22:40
+2
reza
reza
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق میزند
در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم
و به شوق تو اشک می شدم
و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم
تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت
را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد
که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 22:37
+2
zahra
zahra
ای قطار ، راهت را بگیر و برو ! دیگر نه کوه توان ریزش دارد و نه ریزعلی پیراهن اضافه ، دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست .
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 17:40 توسط Mobile
+5
zahra
zahra
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستايش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 17:19 توسط Mobile
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ