یافتن پست: #زمان

payam65
payam65
ردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می‌پرسند
«آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید»
بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»…
پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند
و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه:
«شما نظر قبلیتون رو تایید می کنید؟» پاسخ: «صد در صد»
رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند.
بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: «از کجا می دونید؟»
>> پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!
خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم...!!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 11:58
+1
Alireza
Alireza
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند،به سفالینه ای از خاک«سلیک»
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شدسهراب
پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید:چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم:دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت،تار هم می زد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس وآینه بود
باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترک ی برمی داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند،سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی،صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد،دست در گردن حس می انداخت
فکر،بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید،یک چنار پر سارسهراب
زندگی در آنوقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی درآن وقت حوض موسیقی بود
<<سهراب سپهری>>
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 15:45
+5
sina
sina
با آرزوی یافتن همسری مناسب از دختران منتظر
دعوت میشود ضمن خویشتن داری
از گره زدن سبزه ها به شدت خورداری فرمایند.

سازمان حمایت از محیط زیست
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 13:23
+4
مهراوه
مهراوه
امروز سالگرد عروسی مامان و بابامه
به بابام میگم اگه زمان دوباره به عقب برگرده دوباره با مامان ازدواج میکنی؟
بابام میگه : اره ولی تو رو به دنیا نمی آوردم !!{-16-} {-20-} {-8-}
{-33-} {-18-}
6 دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 13:00
+7
payam65
payam65
زن عشق می کارد و کینه درو می کند ...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ...

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ...

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف

قانونگذار می توانی ازدواج کنی ...

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ...

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ...

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

و قرن هاست که او عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای

صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش را می بیند و در قدم های لرزان

مردش، گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد سینه ای را به

یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال ا
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 12:46
+1
مهراوه
مهراوه
عزیزکم سفر بخیر
سلامتت برای من سعادت است
به هر کجا که رفته ای سفر بخیر
من از عبور جاده های انتظار
گذشته ام به افتخار
تو را به مهربان مهربان سپرده ام
تو را به خالق زمان سپرده ام
تو را به حق سپرده ام
سفر بخیر
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 12:17
+3
محمد
محمد
موسم گل دوره حسن
یک دوروز است در زمانه
ای به دل آرامی به عالم فسانه - ای که ز تو مانده نکویی نشانه
خاطر عاشقان را میازار - خوش نباشد ز معشوقه آزار
گر بسوزد شمع و پروانه را با زبانه
چون شود روز شمع و شب را نبینی نشانه
می‌کنی صید - مرغ بسته
می‌زنی سنگ – بر شکسته
می‌کشی با تیغ ستم یار خسته
خسته‌دلان یکسره در خون نشسته
خویش و سوزی و بیگانه‌سازی
نیست تو آیین عاشق‌نوازی
تیر عشقت – ای که در سینه ما نشسته
رحمتی کن – با دل – عاشق زار و خسته
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 00:05
+4
payam65
payam65
هم دیگر را یافتیم


جایی که قرار گذاشته بودیم


اما نه در زمان موعود


من بیست سال


زود آمدم و منتظر ماندم


وتو بیست سال دیر آمدی

من در انتظار تو پیر شدم


تو اما جوان ماندی


به خاطر کسی که


چشم براهش گذاشته بودی!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/13 - 21:21
payam65
payam65
مدت زیادی از زمان ازدواجشان می‌گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب‌های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعت‌های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می‌دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی‌در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می‌شود را بنویسید و در مورد آن‌ها بحث و تبادل نظر کنند.

زن که گله‌های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ‌ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”
دیدگاه  •   •   •  1391/01/13 - 20:40
نیوشا
نیوشا
بودنت را قدر نميدانيم .. رفتنت چه تلخ و خسته كننده ... واي اگر تو نباشي ... ساعت ها مي خوابند ....... باش تا زمان نايستد.....
دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 15:40
+10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ