یافتن پست: #زمین

سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست،
پس برخیز تا چنین مردمی بگریند ...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 21:20
+9
payam65
payam65
شبی در کنج میخانه گرفتم تیغ بر دستم

بگفتم یا کریم الله تو فکر کردی که من مستم

تو از مستی چه میدانی تو فرعون را خدا کردی

تو شیرین را ز فرهادش جدا کردی

سپس آمدی بر روی زمین خود را خدا کردی

چه می دانی در خراسانت چه آتیشی بپا کردی

خداوندا اگر روزی بشر گردی زحالم باخبر گردی

پشیمان شوی از کرده خویش که مرا انسان بپا کردی
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 17:10
mitra
mitra
(پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره!)خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند. خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و... علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند. خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می کردید همچنان ادامه می دهید؟ این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی!{-11-}
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 16:17
+6
-1
saeed
saeed
ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها،
اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 16:16
+2
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود

اهل زمین نبود نمازش شکسته بود

برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود

تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود

چشمان او که دائماً از اشک شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید این درخت

عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر

پشت دری که باز نمی شد نشسته بود

نه التماس کردم نرو در قلبو نبند

اما . . .

رفت و بست و شکست

ای خدا خودت میدونی حقم این نبود نه این نبود ،نبود . .
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 22:47
+2
ramin
ramin
خوابِ اصحـاب کهـف ،
یک شوخی ست !
در سرزمینِ من،
...
یک روز هم که بخوابی
از یــــاد می روی
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 17:37
+9
مهسا
مهسا
بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن... بعد چشمشون به یه گردو میفته دولا میشن تا گردو رو بردارن الماس میفته تو شیب زمین قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره... میدونی چی میمونه؟ یه آدم... یه دهن باز... یه گردوی توخالی... یه دنیا حسرت...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 17:22
+6
سحر
سحر
عاشق اين ديالوگ و بازي مهران مديري هستم

چه دفاعی از خودم بکنم جناب قاضی؟!
من بی دفاعم، من شریف تربیت شدم، من شریف بزرگ شدم
نه کسی منو می شناخت، نه کسی بنده رو می دید
نه ثروتمند بودم و نه هیچ چیز دیگر
همه سهم بنده از زندگی کار کردن در زیر زمین اداره بایگانی بود لای پرونده ها
من ساده بودم من همه چیز رو باور می کردم
من با هیچ کس مخالفت نمی کردم، سرم به کار خودم بود و شریف بودم
من نمی خواستم به بانک برم، من نمی تونستم طبابت کنم، من نمی تونستم سرهنگ باشم، من نمی خواستم شعر بگم، من مقاومت کردم تا حد توانم، اما من توانم کم بود.
بنده ضعیف بودم، برای خودم ضعیف بودم و برای دیگران
و من به همه احترام می گذاشتم، من به همه احترام می گذاشتم،
و من شروع کردم به بازی کردن
و من شروع کردم به سرگرم شدن
و بعضی وقت ها یادم رفت که کجام
و همه این هایی که می گند مال من نیست، حق من نیست
" و من اشتباهی ام"
من از اولش هم اشتباهی بودم
بله من یادم رفت که این ها مال من نیست و من اشتباهی ام،
تقصیر من بود
تقصیر دیگران هم بود
اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی رو برای خودم برنداشتم
من هیچ چیز رو توی جیبم نذاشتم
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 13:11
+7
payam65
payam65
ردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می‌پرسند
«آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید»
بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»…
پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند
و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه:
«شما نظر قبلیتون رو تایید می کنید؟» پاسخ: «صد در صد»
رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند.
بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: «از کجا می دونید؟»
>> پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!
خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم...!!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 11:58
+1
behzad
behzad
یه روز یه [!] و یه رشتیه و یه لر .....
یه روز یه [!]
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.


یه روز یه رشتیه
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.


یه روز یه لره بود
کریم خان زند
ساده زیست ، نیك سیرت و عدالت پرور بود و تا ممكن می شد از شدت عمل احتراز می كرد.

یه روز ما همه با هم بودیم.. ،
ترک و رشتی و لر و اصفهانی و
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند .. ؛
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 11:32
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ