یافتن پست: #زن

*elnaz* *
*elnaz* *
دلت را بتكان... غصه هايت كه ريخت تو هم همه را فراموش كن... دلت را بتكان... اشتباه هايت وقتى افتاد روى زمين... بگذار همانجا بمانند... ... ... ... فقط از لابه لاى اشتباه هايت يك تجربه را بيرون بكش... قاب كن و بزن به ديوار دلت...دلت را محكم تر اگر بتكانى...
> تمام كينه هايت هم مى ريزند...
> و تمام آن غم هاى بزرگ...
> و همه حسرت ها و آرزوهايت...
> باز هم محكم تر از قبل بتكان...
> تا اينبار همه آن عشق هاى بچه گربه اى هم بيفتند....
> حالا آرام تر ، آرام تر بتكان...
> تا خاطره هايت نيفتند...
> تلخ يا شيرين چه تفاوتى مى كند...؟
> خاطره خاطره است...
> بايد باشد ، بايد بماند...
> كافى ست...؟
> نه هنوز دلت خاك دارد...
> يك تكان ديگر بس است...
> تكاندى...؟
> حالا دلت را ببين...
> چقدر تميز شد... دلت سبك شد...؟
> حالا اين دل جاى "او" ست...
> دعوتش كن...
> اين دل مال "او" ست...
> همه چيز ريخت از دلت ، همه چيز افتاد..
> و حالا...
> و حالا تو ماندى و يك دل...
> يك دل و يك قاب تجربه...
> يك قاب تجربه و مشتى خاطره...
> مشتى خاطره و يك "او"...
> خانه تكانى دلت مبارك
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 22:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



زن زندگیست.....
و
مرد امنیت....
و چه خوب می شود وقتی
مردی تمامِ مردانگیش را
خرجِ
امنیتِ زندگیش كُند
و چه زیبا می شود وقتی زنی
تمامِ زندگیش را
خرجِ
غرورِ امنیتش كُند.


دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 21:07
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
معلم ورزش به دانش آموز گفت : بخوابید رو زمین و رکاب بزنید.
یکی از دانش آموزان پایش را بالا گرفته بود ولی تکان نمی داد معلم از او پرسید چرا رکاب نمی زنی؟ جواب داد: چون دوچرخه ام تو سرازیری افتاده=))
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 21:06
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه ...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
1348757828237910_large.jpg میدانم
که نمی دانی
حال بی تو بودن ام را

زمانی که از من دوری
... حتا
کبوتر خیال ات هم
این اطراف نمی پرد

که بفهمی
چگونه بی تو
زنده ام

پس بدان
یادت
جان بخش روح و احساس منست
که هنوز نفس می کشم
تراای بهانه بهانه هایم
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:33
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

اعتراف میکنم ۶ سالم که بود با دخترخاله هام نقشه کشیدیم که مزاحم تلفنی بشیم
واسه همین مرغ همسایه رو قرض گرفتیم
زنگ میزدیم خونه مردم، میگفتیم ببخشید مرغ ما با شما کار داره بعد گوشی رو میگرفتیم جلو نوک این مرغه
اینقد دم و پر وبال این مرغه رو میکشیدیم و میزدیم تو سرش که صداش تا آسمون میرفت!
الان روح اون مرغه هرشب میاد به خوابم!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:13
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این فیلما که مادر پدرا قبل از رفتن تو اتاق بچه شون در می زنن اجازه می گیرن، اینا همش کلک سینماییه، جلوه های ویژه ست!
تو خونه ما تنها جائی که امنیت داری دسشوئیه :)) تو اتاقت که اصلا =))
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:12
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مامانم بهم زنگ زده
من : جانم؟
مامانم : جانم نیست منم!
اخه مادر من خب خواستم کلاس بزارم برات <img src=(" title=":((" />
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:11
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بعضیارو باید بزور یقشونو بگیری، بچسبونی به دیوار ... زل بزنی تو چشاشونو بگی کصاااااااافططططططط تو چقد خوشگلی یه ماچ بده ببینم...
.
.
.
....
.
.
.
.
.
خلاصه ریا نشه ولی کمرم داغونه بس که کوبیده شدم تو دیوار ..

دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:05
+7
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
جاگذاشته ام …
دلم را ، هرکه یافت ، مژدگانی اش تمام زندگی ام
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 19:45
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ