یافتن پست: #ساده

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

سلام ، حال همه ما خوب است ،
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
.
با این همه عمری اگر باقی بود ،
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود
.
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل ،
حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !
بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ،
از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامه های کسان من
می دهد
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان ! نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ،
بی حرفی از ابهام و آینه ،
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است

امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:53
+5
be to che???!!
be to che???!!

آيا جراحت با كاغذ كشنده‌ است؟


  يك فرد با توانايي لخته شدن طبيعي خون، در صورت از دست دادن ۴۰ درصد از خون بدن خود از كم‌خوني خواهد مرد.آيا جراحت با كاغذ مي‌تواند كشنده باشد؟



بريدن پوست توسط يه تكه كاغذ معمولي معمولا دردناك بوده و براي بسياري از ما اتفاق افتاده‌است.


اين تكه از لوازم تحرير مي‌تواند براي افرادي كه مبتلا به هموفيلي بوده و يا مبتلايان به سندرم گلانزمن كشنده باشد.
به گفته‌ي ميچل، متخصص خون و اختلالات آن در مركز خون نيويورك، اين وضعيت در بيماران مبتلا به گلانزمن شديدتر بوده و  در صورت عدم رسيدگي و درمان پزشكان، اين افراد ظرف هشت ساعت ۲۵ درصد از خون خود را از يك زخم ساده با كاغذ از دست مي‌دهند و به دليل عدم توليد سلول‌هاي خوني به مقدار كافي براي جايگزيني، اين افراد ظرف مدت چند روز جان خود را از دست خواهند داد.

ضعف پلاكتي گلانزمن، نوعي اختلال پلاكت‌هاي خون است كه در آن پلاكت‌ها از اتصال به‌هم ناتوان مي‌شوند و خونريزي از غشاهاي مخاطي بدن به چشم مي‌‌خورد.

 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:51
+5
be to che???!!
be to che???!!
پشت پنجره اي رو به دورها تنگ ِ غروب، كودك ِ دل رو به آسمان : مي شود فرشته بباري ؟؟

مي شود او از دل ِ اين ابرهاي تيره آغوش گشوده رو به من ِ بي من فرياد

كه بيــــــا مسافرت از راه رسيد؟؟ !!

بيا كه آرام خواهد گرفت  سر ِ پردردت !!

بيا كه چشمانت ديگر خيس نخواهد شد !!!

بيا كه ديگر هم آغوش  ِ هرزهء تنهايي نخواهي بود ...!

 منم هم آغوش فرداي تو ...فرداي من و تو !!

هي دل ساده ...!!

بگذريم وقت آن است پنجره را ببندم و زير لب آرام :

چه آرزوي خيس محالي
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:36
+6
be to che???!!
be to che???!!

خدا جون ميشه امروز منو بغل بگيري ..



بگي اروم توي گوشم ديگه وقتشه بميري ...



خدا جون انگار دل هواي گريه داره ..



.چرا زندگي بي عشق هيج وقت دوومنداره....خدا جون دلم گرفته از اين زندگيه تلخ ....



يه كاري كن كه رها شم از اين همه درد ....



خدا جون خسته شدم از سختي هاي زندگي ..



چرا بايد بكشم من اين همه بي حرمتي؟...



خدا جون بيا ببر منو از اينجاوووعمرم حروم شده بي خودي اينجا...



خدا جون عشق منو اون يه غمار كهنه بود ...خودكشي بچه گانم يه دروغ ساده بود ...



خدا جون اون با رگ هاي قلب من تار زد ..حرفاش قشنگ بود ولي انگار كه منو دار زد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:32
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نیمه شب آواره و بی حس و حال – در سرم سودای جامی بی زبان

پرسه ای آغاز کردیم در خیال – دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی میگذشت – یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را – خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی و آن اسرار را – آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سربسته بود – چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او – همنشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او – ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد جایگاه خستگی – این چنین شد آغاز دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر – وای از آن عمری که با شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر – دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد – گفتگوها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پابرجاست دل – گرگشایی چشم و دل زیباست دل

گرتو زورقمان شوی دریاست دل – بی تو شامی بی فرداست دل

دل به عشق روی تو ویران شده – در پی عشق تو سرگردان شده

گفت در عشق وفادارم بدان – من تو را بس دوست میدارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان – چون تویی محمول خمانم بدان

با تو شادی میشود غمهای من – با تو زیبا میشود فردای من

گفتمش عشقت ز دل افزون شده – دل به جادوی رخت افسون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده – عالم از زیبائیت مجنون شده

در سرم جز عشق تو سودا نبود – بهر کس جز او در این دنیا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود – همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود – در نجابت در نکوهی طاق بود

روزگار : روزگار اما وفا با ما نداشت – طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش عشق ما سنگی گذاشت – بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصر هجران بود و بس – حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود – در غمش مجنون و عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود – سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست – ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست – این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست – رفت و با دلدار دگر عهد بست

با که گویم آنکه هم خون من است – جسم جان و تشنه خون من است

بخت بدبین وصل او قسمت نشد – این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد – عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست

با چنین تقدیر بد تدبیر نیست – از غمش با دود و دم همدم شدم

باده نوش غصه او من شدم – مست مخمور خراب از غم شدم

ذره ذره آب گشتم کم شدم – آخر آتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را – عشق من : عشق من از من گذشتی خوش گذر

بعد از تو حتی اسم من را نبر – خاطراتم را تو بیرون کن ز سر

دیشب از کف رفت – فردا را نگر

آخرین یکبار از من بشنو پند – بر من و بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود – عشق دیرین گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود – ماهی بیچاره اما مرده بود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:28
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دخترک خندید و پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد
!
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
! هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: "
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد !
" سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:12
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ساده بگو مهربانم، هراسی از شکستن نیست من روز اول عهد خود را با دلم بستم حتی اگر داسی شوی بر ساقه ی جانم من تا ابد مست نگاه سبز تو هستم ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:04
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شبی در کوچه ام او تار میزدچه ساده عاشقی را دار میزددو دستانش چنان در لرزه افتادکه گویی وی دلش را بار میزدبه آهنگی غریب پیغام میدادهمین آهنگ را بسیار میزدبه هم پیچیده بود او کوله باریگره را با دو دست یار میزدبه چشمش اشک و بر دل آه میداشتدلش را با خدا اینبار میزدنگه از پنجره کردم ودیدمسرش را بر سر دیوار میزدشب دیگر بدیدم ساده آمدخودش را با خودش صد بار میزد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:00
+4
xroyal54
xroyal54
در CARLO
مرا ببخش اگه ساده بودنم دلت را زد...
مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم چشمانت را بست....
میروم...
میروم تا آنان که توانا ترند تو را به پوچ برسانند.....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/26 - 18:58
+6
nanaz
nanaz
این روزها چقدر سخت است...
ندیدن میان این همه زیبایی,
خندیدن میان این همه غم,
تنهایی میان این همه دنیا,
ساده بودن میان این همه دورویی,
و شاید گاهی...
نبودن میان این همه زندگی!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/26 - 14:22
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ