یافتن پست: #سد

behzad
behzad
وعده
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی
اندک در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند،
در حالی که در کنارش نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم
اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد
گرما بخشیدی . یا سوزاندی
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 21:44
+1
Alireza
Alireza
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند،به سفالینه ای از خاک«سلیک»
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شدسهراب
پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید:چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم:دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت،تار هم می زد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس وآینه بود
باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترک ی برمی داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند،سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی،صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد،دست در گردن حس می انداخت
فکر،بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید،یک چنار پر سارسهراب
زندگی در آنوقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی درآن وقت حوض موسیقی بود
<<سهراب سپهری>>
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 15:45
+5
ali rad
ali rad
دل سبزم راگره زدو رفت تا به ارزوهایش برسد
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 16:02
+2
mohammad
mohammad
پلی وحشتناک در نروژ (فقط خطای دید است) / عکس

به گزارش آپام،به نوشته دیلی میل : منظره ای که باعث می شود هر راننده ای به سرعت دور بزند. به نظر می رسد که این پل به ناکجا خطم می شود و دید راننده از آن به شکلی است که انگار ناگهان قطع می شود.
پلی در نروژ که انگار حقیقتا به ناکجا می رود

پلی در نروژ که انگار حقیقتا به ناکجا می رود

پل استورسیساندت در سواحل غربی نروژ، جاده ی آتلانتیک است، منظره ای شگفت انگیزی که بیشتر به آگهی های تلویزیونی شباهت دارد
پل استورسیسندت در نروژ باعث می شود هر راننده ای وحشت کند و دور بزند اما این تنها یک خطای دید است

پل استورسیسندت در نروژ باعث می شود هر راننده ای وحشت کند و دور بزند اما این تنها یک خطای دید است

روی جاده ای به طول ۸ کیلومتر قرار دارد که در سال ۲۰۰۵ ساخته و به سرعت به یکی از جاذبه های توریستی منطقه افزوده شده است.
این پل را از زاویه ی دیگری می بینید که آن را کاملا طبیعی و عادی نشان می دهد

این پل را از زاویه ی دیگری می بینید که آن را کاملا طبیعی و عادی نشان می دهد
دیدگاه  •   •   •  1391/01/9 - 01:33
+2
poya
poya
ناپلئون بناپارت : در دنيا فقط از يک چيز بايد ترسيد و آن خود ترس است .
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/7 - 15:52
+1
سحر
سحر
شیشه ، بدترین اختراع انسان است !
وقتی از پشت پنجره ، "رفتنت" را می بینم اما صدایم به گوش ات نمی رسد !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 22:32
+6
پاراگلایدر
پاراگلایدر
سامانه پیام کوتاه تهران پارا به مناسبت عید نوروز افتتاح شد.
شما می توانید برای دریافت اخبار در حوزه پاراگلایدر و پاراموتور یک پیام کوتاه با متن اشتراک
به شماره سامانه : 10000309681911 ارسال فرمائید تا از این پس اخبار حوزه پاراگلایدر و پاراموتور
این سایت را بروی گوشی همراه خود دریافت نمائید. [لینک]
6 دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 22:19
+6
reza
reza
خوش به حال باد..
گونه هایت رالمس میکندوهیچکس از او نمیپرسدباتو چه نسبتی دارد..
ای کاش مراباد می افریدند...
همانقدربخشنده و ازاد..
وکاش قبل از انسان بودنت تورابرگ درختی خلق میکردند..
عشق بازی برگ وباد را دیده ای؟؟؟
درهم میپیچند وعاشق تر میشوند...
به خیالم نطفه ی سیب را به وقت عشقبازی برگ و بادبسته اند...
تقدیم به تو...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 18:21
+3
reza
reza
قلب مرا میان غمت جا گذاشتی

تا در حریم غربت من پا گذاشتی

رفتی و در سکوت تماشا نموده ام

تنهایی ‌‌ِ مرا تو چه تنها گذاشتی



رفتی و سهم عشق برای دل تو بود

سهمی برای این دلم آیا گذاشتی ؟



یک بغض کال، یک سبد از درد بی کسی

سهم من غریب که اینجا گذاشتی



گفتی بهار می رسد اما دروغ بود

در قلب من غمی چو اهورا گذاشتی



مجنون دیگری شدی و دشت پیش روت

من را میان غصه چو لیلا گذاشتی



گفتی که از بهشت نصیبی نبرده ای

آن را تمام گردن حوا گذاشتی

یک قطره اشک سهم من از روزگار شد

در لحظه ای که پای به دنیا گذاشتی
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 14:07
+2
مهسا
مهسا
دفتر تلفن غضنفر: اباس اسخر فرآد ممود ناسر هامد رزا سد موسا سد جوات ممد (تويز روقنى) رمض كارد يارانه نقى (خت سابتش) نقى (خت ايرانسلش){-8-}{-11-}
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 00:29
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ