نه لبخنــــــدی می زنیم
نه شکایتـــــــــــــی می کنیم
نه اشکـــــــــــــــــــــــــــــی می ریزیم
فقط
احمقانه سکوتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ می کنیم...
قفس داران سکوتم را شکستند دل دائم صبورم را شکستند به جرم پابه پای عشق رفتن پروبال عبورم را شکستند مرا از خلوتم بیرون کشیدن چه بی پروا حضورم را شکستند تمنا در نگاهم موج میزد ولی رویای دورم را شکستند
باز باران بارید. خیس شد خاطره ها. مرحبا بر دل ابری هوا.چشممان روشن.اشک در بارش باران گم شد. ( گفتی بیا باران را به بیقراری دلها تعارف کنیم چتر به دست گرفتیم و راه افتادیم گفتی دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم حالا خوب می دانم این صدای مهیب ؛ همان لحن خیس و ساده باران است که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند می آیند روی زمین تا کمی گلها را تماشا کنند و اگر هم دستشان رسید از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند آنوقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کند گفتی باران را دوست دارم