ronak
نفس نمیکشد هوا، قدم نمیزند زمین،،، سکوت میکند غزل،،،، بدون تو یعنی همین...
رضا
نه به بهانه سالی نو, نه به رسم تکرار حرفی کهنه, جمله ای تکراری, که به رسم پیشکش, رسم عیدانه. رسم سوغاتی که مسافر به خانه می برد نوبرانه, تحفه شهر فرنگ, هدیه راه دور. به رسم مبهوت دستانی , که گرمای سرانگشتان نوازشگری را در این روزهای آخر زمستان کم می آورند. شاید اما زیباتر, به رسم شیوه چشمانی که رام نگاهی پر از بیم و امید می شوند. شاید اما عمیق تر, به رسم سکوت اشکی که وقفه های کوتاه میان حرفهای صادقانه را پر می کند. شاید اما خودمانی تر, به آن رسم دیرین که عزیز ترین واژه ها را به عزیزت هدیه می دهی: رسم من, رسم تو, رسم ما. نازنینم, به همان رسم آشنا: " سطر سطر این نوشته ها از آن تو و هدیه به تو."