یافتن پست: #سکوت

رضا
رضا
دستم نمی رسد که تو را دست چین کنم، این شاخه هم که خر شده سر خم نمی کند.........................
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 08:41
ronak
ronak
من سکوت کرده ام ...چون نه اینکه حرفی برای گفتن ندارم ...چون حرفهایم بی شمارند ....چون درد بسیار دارم ...چون دردهایم خاموشند ....
دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 00:29
+4
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
سکوتی بی فرجام ... فریاد بزن! ... فرو نرو...! پا پس نکش...! مردمان نفرینی این شهر، تباه می کنند، تمامت را ... فریاد بزن ... شاید شریانِ جاری صدای تو، بیــــــــدار کند ، این خواب آلودها را ... شاید پی ببرن، به خوابهایی که، ابتدایش با پرواز شروع می شود و انتهایش با مـــــــرگ تمام ... نگذار این خاک گرفته ها فراری دهند فکر پرورش یافته ی تو را ... فریاد بزن ... بگذار رها شود آهنگ صدایت ... در میان بادها ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 20:51
+3
ebrahim
ebrahim
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم…آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین حمل جنازه بودم" !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 13:33

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ