تمام می شوم همی ،به یک اشاره ، این و بس
نمی توان ، نمی شود ، صداست آرزوی من
بگو بگو تو هم نفس ، دعاست آرزوی من
بری ، برم ، تمام می شود وفا
بمان ، بگو ، سراب عشق پاک ِ من
توان نماند ای خدا به دست های خسته ام
به او بگو نمانده است ، تمام می شود جفا
بیا بیا ، صدا بزن ، به اسم ، اسم کوچکم
بگو که بس همین نفس ، بیا به پیش ِ من ، بیا
همین بدان تو ای سراب
مُهر شانه ام ، دمیست خاک گرفته است
بیا و سجده کن همی ، به مُهر های خسته ام
خدای شکر می کنم تورا
دوباره چشمه ای زلال ، دلی سیاه شست و شو کند ...
اه ای زندگی این منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر انم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
اسمان های صاف را مانند
که لبالب ز باده ی روزند
با هزادان جوانه میخواند
بوته ی نسترن سرود ترا
هر نسیمی که میوزد در باغ
میرساند به او درد ترا
من تو را درتو جستجو کردم
نه در ان خواب های رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم پر شدم ز زیبایی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از ان روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم ترا هدر کردم
عاشقم عاشق ستاره ی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر ان
خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس
زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود
بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس...
بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است
سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس
آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد
کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس
عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند
ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....
زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها . اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی .