یافتن پست: #سیاه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "

چشمها راشستم باز همان را دیدم

جز دو رنگی و دروغ

جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید.

پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.

دورهء تلخ فریب

دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.

دورهء این همه نامردی هاست.

تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟

باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 13:17
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آنقدر زمین خورده ام که بدانم

برای برخاستن

نه دستی از برون

که همتی از درون

لازم است

حالا اما...

نمی خواهم برخیزم

در سیاهی این شب بی ماه

می خواهم اندکی بیاسایم

فردا

فردا

برمی خیزم

وقتی که فهمیده باشم چرا

زمین خورده ام...



از : فریبا عرب نیا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 12:49
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
پشت هر کوه بلند

سبزه زاریست پر از یاد خدا

و در آن باغ کسی میخواند : که خدا هست دگر غصه چرا !!!؟

آرزو دارم : خورشید رهایت نکند : غم صدایت نکند : ظلمت شام سیاهت نکند

و تو را از دل آنکس که دلش با دل توست

حضرت دوست جدایت نکند .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 20:13
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
می دانم چه رابطه ای ست . . . ؟ بین نبودنت با رنگ ها . . . ! دلتنگ تو که می شوم ، زندگی ام سیاه می شود !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:54
+7
saman
saman
دریغ میکنی از من نگاه را حتی

و نیز زمزمه ی گاه گاه را حتی

من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم

چرا مضایقه داری گناه را حتی؟

تو اشتباه بزرگ منی ، ـ ببخشایم

به دیده می کشم این اشتباه را حتی

به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟

که دوست دارم ـ بخت سیاه را حتی

به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم ـ

تفاوت است اگر راه و چاه را حتی

اگر چه تشنه ی بوسیدن توام ـ ای چشم!

بخواه ، می کُشم این بوسه خواه را حتی

بیا تلالوء شعرم بر آب ها ـ امشب

تراش می دهد الماس ماه را حتی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 12:31
+3
saman
saman

قدرت کردگار می بینم



حالت روزگار می بینم





حکم امسال صورت دگر است




نه چو پیرار و پار می بینم







از نجوم این سخن نمی گویم




بلکه از کردگار می بینم







غین در دال چون گذشت از سال




بوالعجب کار و بار می بینم







در خراسان و مصر و شام و عراق




فتنه و کارزار می بینم







گرد آئینه ضمیر جهان




گرد و زنگ و غبار می بینم







همه را حال می شود دیگر




گر یکی در هزار می بینم







ظلمت ظلم ظالمان دیار




غصهٔ درد یار می بینم







قصهٔ بس غریب می شنوم




بی حد و بی شمار می بینم







جنگ و آشوب و فتنه و بیداد




از یمین و یسار می بینم







غارت و قتل و لشکر بسیار




در میان و کنار می بینم







بنده را خواجه وش همی یابم




خواجه را بنده وار می بینم







بس فرومایگان بی حاصل




عامل و خواندگار می بینم







هرکه او پار یار بود امسال




خاطرش زیر بار می بینم







مذهب ودین ضعیف می یابم




مبتدع افتخار می بینم







سکهٔ نو زنند بر رخ زر




در همش کم عیار می بینم







دوستان عزیز هر قومی




گشته غمخوار و خوار می بینم







هر یک از حاکمان هفت اقلیم




دیگری را دچار می بینم







نصب و عزل تبکچی و عمال




هر یکی را دوبار می بینم







ماه را رو سیاه می یابم




مهر را دل فَگار می بینم







ترک و تاجیک را به همدیگر




خصمی و گیر و دار می بینم







تاجر از دست دزد بی همراه




مانده در رهگذار می بینم







مکر و تزویر و حیله در هر جا




از صغار و کبار می بینم







حال هندو خراب می یابم




جور ترک و تتار می بینم







بقعه خیر سخت گشته خراب




جای جمع شرار می بینم







بعض اشجار بوستان جهان




بی بهار و ثمار می بینم







اندکی امن اگر بود آن روز




در حد کوهسار می بینم







همدمی و قناعت و کُنجی




حالیا اختیار می بینم







گرچه می بینم این همه غمها




شادئی غمگسار می بینم







غم مخور زانکه من در این تشویش




خرمی وصل یار می بینم







بعد امسال و چند سال دگر




عالمی چون نگار می بینم







چون زمستان پنجمین بگذشت




ششمش خوش بهار می بینم







نایب مهدی آشکار شود




بلکه من آشکار می بینم







پادشاهی تمام دانائی




سروری با وقار می بینم







هر کجا رو نهد بفضل اله




دشمنش خاکسار می بینم







بندگان جناب حضرت او




سر به سر تاجدار می بینم







تا چهل سال ای برادر من




دور آن شهریار می بینم







دور او چون شود تمام به کار




پسرش یادگار می بینم







پادشاه و امام هفت اقلیم




شاه عالی تبار می بینم







بعد از او خود امام خواهد بود




که جهان را مدار می بینم







میم و حا ، میم و دال می خوانم




نام آن نامدار می بینم







صورت و سیرتش چو پیغمبر




علم و حلمش شعار می بینم







دین و دنیا از او شود معمور




خلق از او بختیار می بینم







ید و بیضا که باد پاینده




باز با ذوالفقار می بینم







مهدی وقت و عیسی دوران




هر دو را شهسوار می بینم







گلشن شرع را همی بویم




گل دین را به بار می بینم







این جهان را چو مصر مینگرم




عدل او را حصار می بینم







هفت باشد وزیر سلطانم




همه را کامکار می بینم







عاصیان از امام معصومم




خجل و شرمسار می بینم







بر کف دست ساقی وحدت




بادهٔ خوش گوار می بینم







غازی دوست دار دشمن کش




همدم و یار و غار می بینم







تیغ آهن دلان زنگ زده




کُند و بی اعتبار می بینم







زینت شرع و رونق اسلام




هر یکی را دو بار می بینم







گرک با میش شیر با آهو




در چرا برقرار می بینم







گنج کسری و نقد اسکندر




همه بر روی کار می بینم







ترک عیار مست می نگرم




خصم او در خمار می بینم







نعمت الله نشسته در کنجی




از همه بر کنار می بینم



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:09
+3
saman
saman


دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد





که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد







سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس




که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد







ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم




تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد







به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله




به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد







شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن




مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد







من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم




که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد







سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم





طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد







سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ





که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:51
+2
saman
saman

به خدا کز غم عشقت ، نگریزم   نگریزم


و گر از من طلبی جان ، نستیزم   نستیزم


هله ای مهر فروزان ! به کجایی ؟ به  کجایی ؟


تو بیا تا گذرد این شب ِ تاریک  ِ  جدایی


چه   شود   گر   ز ِ رُخت   پرده    گشایی


قدحی دارم بر کف ؛ به خدا تا تو    نیایی


هله تا روز قیامت ، نه    بنوشم نه   بریزم


نازنینا ! نظری کن منم   این   خسته  راهت


شرر افکنده به جانم صنما   ! برق   نگاهت


سحرم روی چو ماهت ، شب من زلف سیاهت


به خدا بی رخ و زلفت ، نه بخسبم نه  بخیزم


به   جلال  تو   جلیلم  ، ز    دلال  تو    دلیلم


که من از نسل خلیلم ، که در این آتش تیزم


بده آن آب ز کوزه ، که نه عشقی است دو روزه


چه نماز است و چه روزه ، غم تو واجب و ملزم


به خدا شاخ   درختی  که  ندارد ز    تو  بختی


اگرش   آب دهد  یَم ، شود  او کُنده   هیزم


بپر ای دل  سوی   بالا ، به   پر و  قوت   مولا


که در آن صدر معلا ، چو تویی نیست ملازم


همگان    وقت   دعاها ،    بستایند    خدا   را


تو شب و روز مهیا ، چو فلک جازم و حازم


صفت    مفخر   تبریز ،   نگویم   به   تمامت


چه کنم رشک نخواهد که من آن غالیه بیز

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:26
+2
saman
saman


غلام نرگس مست تو تاجدارانند




خراب باده لعل تو هوشیارانند






تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز




و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند






ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر




که از یمین و یسارت چه سوگوارانند






گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین




که از تطاول زلفت چه بی‌قرارانند






نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو




که مستحق کرامت گناهکارانند






نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس




که عندلیب تو از هر طرف هزارانند






تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من




پیاده می‌روم و همرهان سوارانند






بیا به میکده و چهره ارغوانی کن




مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند






خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد




که بستگان کمند تو رستگارانند



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:23
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
همون قدر که ستاره هست اگه ماه بود /

باز این آسمون بی تو سیاه بود.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 18:16
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ