یافتن پست: #سیاه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
[!] ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
[!] بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 22:04
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه کسیو دوس دارین رهاش نکنن ، نزارین بره ،
بگیرین بندازینش تو زیرزمین انقد با کمربند بزنینش و سیاهش کنید تا اعتراف کنه عاشقتونه !
خودم میدونم زیادی رمانتیکم ولی باور کنید اصن دسته خودم نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 23:43
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من بودم و یک جاده...
من بودم و تنهایی
ناز خواب دیشب بود
گویا...که تو میآیی
ای مانده من و جاده
چون چشم نهم بر راه
چون آه کشم هر دم
از رنگ سیاه ...ماتم
تن پوش سیاه من
من را که به راه......دستی

دست نوشته های یاسی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:56
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اشک از تو فراری نیست
با مرگ که چاره نیست
این سنگ سیاه هر دم
فریاد زند رفتی
باور که نمیگنجد از رفتن تو اما...
دستان که یخ بسته...
از رفتن گرمایت...
از من که گذشتن نیست
هر لحظه من و یادت...
از حکم فلک گریان
عجزم که تو آمرزد
من را که به صبر دستی
من بی تو چه کار آیم؟
...
دست نوشته های یاسی
برای خواب های آشفته ی شبانه ام که هر لحظه تابم را می رباید.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:50
+3
saman
saman
در CARLO
یادمه بچه گی هام شوهر خاله ام همیشه می گفت: تو یه چیزی میشی ... تو یه چیزی میشی ... واقعا سق سیاهی داشت و چشم شوری که بعد از این همه سال هیچی نشدم ... همه ما آرزوهایی داشته ایم یا داریم که به آنها نرسیده ایم یا هرگز نخواهیم رسید. 
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 16:47
+3
saman
saman
در CARLO
احساس میکنم سیاهی و زشتی چهری اطرافیانم را پوشانده است..احساس میکنم ظلمت سیاهی خیانت دروغ تباهی تا آنجا در قلب اطرافیان و دوستانم فرو رفته است که به شاهرگ هایشان نیز رسیده است.خداوندا!این سرنوشتی که برای رقم خورده است آنچنان تلخ است که دلم می خواهم از ته دل فریاد بزنم و به آن لعنت بفرستم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 16:25
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

تو را به جان ِ ستاره دوباره ماه نکِش!
دوباره با قلم ِ باد تکیه گاه نکِش
!
نگاه کن به تبسم به کف زدن به صدا
به روی خنده ی بی استخاره آه نکش!
تو از طراوت ِ بی انتهای پَر زدنی
مرا به جَرم ِ پریدن چنین سیاه نکش!
نگاه ِ سبز ِ من و تو در انتهای وفاست به سوی زردی , ناباورانه راه نکش!
ببین به روی دلم مشق ِ عاشقی کردم به روی مشق ِ شبم خط ِ اشتباه نکش!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 11:49
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت
این منم چون گل یاس نشستم سر راهت
تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم
اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم
اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده
تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه
ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم
تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 23:56
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

هزار و یک به توان تو عاشقت شده ام نه مست چشم سیاه تو ،
عاشقت شده ام
کمی شمایل تو قسمتی هوای خدا بنام پاک خدای تو!
عاشقت شده ام
میان پیچ و خم شب ، تنیده ام به تنت و ایستاده به پای تو ،
عاشقت شده ام
هوای تشنگی ام از دعای باران است میان شرجی نای تو ،
عاشقت شده ام
صدای پای زمین نبض توست می شنوم رسیده ای و کنار تو،
عاشقت شده ام
و شعر لکنت مردیست از تبار سکوت پر از نگفته برای تو ،
عاشقت شده ام

دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 23:46
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
آدم و حوا

دادستان : نام تو چه بود ؟

آدم : آدم .

دادستان : فرزنده ؟

آدم : من را نه مادری و نه پدری بود بنویسید اول یتیم عالم خلقت .

دادستان : نام محل تولد ؟

آدم : بهشت پاک .

دادستان : اینک محل سکونت ؟

آدم : زمین خاک .

دادستان : آن چیست که بر گرده داری ؟

آدم : امانت است .

دادستان : قد تو ؟

آدم : روزی چونان بلند که همسایه خدای و اینک به قد سایه بختم به روی خاک .

دادستان : اعضای خانواده ؟

آدم : حوای خوب و پاک / قابیل خشمناک و هابیل خفته در خاک .

دادستان : روز تولدت ؟

آدم : در روز جمعه ای / به گمانم که روز عشق .

دادستان : رنگ تو ؟

آدم : اینک فقط سیاه ز شرم چونان گناه .

دادستان : چشمانت ؟

آدم : رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان .

دادستان : و وزن تو ؟

آدم : نرم چونان سبک که پرم در هوای دوست و نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین .

دادستان : جنست ؟

آدم : نیمی مرا ز خاک و نیمی دگر خدا .

دادستان : شغل تو ؟

آدم : در کار کشت امیدم به روی خاک .

دادستان : شاکی تو ؟

آدم : خدا .

دادستان : نام وکیل مدافع ؟

آدم : آن هم فقط خدا .

دادستان : جرم تو ؟

آدم : یک سیب از درخت وسوسه .

دادستان : تنها همین ؟

آدم : همین .

دادستان : حکم تو ؟

آدم : تبعید در زمین .

دادستان : همدست تو در گناه ؟

آدم : حوای آشنا .

دادستان : ترسیده ای ؟

آدم : کمی .

دادستان : از چه ؟

آدم : که شوم من اسیر این خاک .

دادستان : آیا کسی به ملاقات تو آمده ؟

آدم : بلی .

دادستان : که ؟

آدم : گاهی فقط خدا .

دادستان : داری تو گلایه ای ؟

آدم : دیگر گلی ای نه ولی !

دادستان : ولی چه ؟

آدم : حکمی چنین آن هم به یک گناه ؟

دادستان : دل تنگ شده ای ؟

آدم : زیاد .

دادستان : برای که ؟

آدم : تنها فقط خدا .

دادستان : آورده ای سند ؟

آدم : بلی .

دادستان : چه ؟

آدم : 2 قطره اشک .

دادستان : تو داری ضامنی ؟

آدم : بلی .

دادستان : چه کسی ؟

آدم : تنها کسم خدا .

دادستان : و آخرین دفاع ؟

آدم : میخوانمش چونان که اجابت کند دعا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 12:20
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ