سحر
واسه ابرای سیاهِ آسمان
واسه مشقایِ سفیدِ کودکان
واسه شبهای کویرِ این زمان
نگرانم؛نگرانم؛نگران..
سحر
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم : پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و
پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن …. چیزی
نیافتم . نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
ronak
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم
sasan pool
خب به دلیل طولانی بودن داستان داستان را در قسمت دیدگاه میزارم.
kiss
قرن ما شاعراگرداشت هوابهتربود.خارهم کمترنبودازگل بساگلتر بود.قرن ماشاعراگرداشت که کبوتر با کبوتر باز با باز نبود شعار پرواز.وای بر ما که تصور کردیم عشق را باید کشت !در چنین قرنی که دانش حاکمست عشق را از صحنه دور انداختن دیوانگیست،درماندگیست،شرمندگیست.قرن قرن آتش نیست ،قرن یک هوای تازست ،فکرها را شست و شویی لازم است گم شدیم گردرمیان خویشتن جست جویی لازم است نازنینها از سیاهی تاسپیدی راسفربایدکنیم..
payam
به خوابم نیا، خوابم رارنگی میکنی و روزم را سیاه وسفید... مراپناهی جزخواب نیست, بی پناهم نکن
رضا
گرچه عمریست غریبانه فراموش توام
باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام
باورم نیست که بیگانه شدی با من و من
همچو یک خاطره کهنه فراموش توام
شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر
که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام
نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز
تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام
حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست
من پرستوی خزان دیده و خاموش توام