وقتی دلت گرفته باشد...
از باغ می برند تا چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پر کرده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند! ای گل گمان نکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی نشانه ایست که قربانی ات کنند فاضل نظری
بسیار ساده آواز رود از لابهلای درختان راهی به آسمان باز میکند و خرداد این سال روی شانههایم میروید وقتی تمام پرستوها پرواز نخستین را به نیمروز خسته میسپارد و بال به هیاهوی راه هزارچشم تازه روی علف های ناز میروید
نبودی من برایت گریه کردم
برای غصه هایت گریه کردم
من امشب بغض تلخم را شکستم
نشستم بی نهایت گریه کردم
چو در پسکوچه های چشمم امشب ندیدم رد پایت گریه کردم
تو کوهم بودی و هستی کجایی؟
که من برشانه هایت گریه کردم
بگو ای آسمان با او که امشب به یادش پا به پایت گریه کردم
چو بودی گریه میکردی به حالم نبودی من به جایت گریه کردم