payam65
مثل شعری عاشقانه ، خواندنت را دوست دارم
مهمان قلب من باش، ماندنت را دوست دارم
آسمان صاف و ساده ، آبی ات را دوست دارم
دور از ابر سیاهی ، نابیت را دوست دارم
نیمه ماهی ، کنج شبها ، دیدنت را دوست دارم
چون گل خوش رنگ و خوش بو ، چیدنت را دوست دارم
من سلام گرم اما ، ساده ات را دوست دارم
آن نگاه بر زمین افتاده ات رادوست دارم
چشمهای از وفا آکنده ات را دوست دارم
گل بخند ، آرام آرام خنده ات را دوست دارم
آنهمه بخشندگی ، افتادگی را دوست دارم
تا تو هستی در کنارم زندگی را دوست دارم
payam65
مردم اغلب بی انصاف،بی منطق وخود محورند، ولی آنان را ببخش
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند ، ولی مهربان باش
اگر شریف و درستکار باشی فریبت میدهند ، ولی درستکار باش
نیکی های امروزت را فراموش میکنند ، ولی نیکوکار باش
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچگاه کافی نباشد
و در نهایت میبینی
که هر آنچه هست ، همواره میان تو و خداوند است ، نه میان تو و مردم
علـــــــــــــــــی
به او بگویید: دل من نرمتر از جنس حریر دلم از جنس بلور
گر تورا قصد شکستن باشد سنگ بی انصافیست
یک تلنگر کافیست !!
.
.
.
payam65
آنگه که مرا می زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذار ید
تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از شاخه انگور بکارید
آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات
هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی
جز ساغر پیمانه و ساقی نشناسم
بر پایه میخانه و شادیست اساسم
گر همچو همای از عطش عشق بسوزم
از ـ تش دوزخ نهراسم نهراسم
reza
شوهر و نوكر و كلفت همگي دركارند
تا تو پول بدست آوري وماشين بخري
شوهرت با كت وشلوار پراز وصله بود
شرط انصاف نباشد كه تو مانتو بخري
ali rad
گر دست من بود ،
"ی" را آنقدر می کشیدم تا صاف بشود !
بشود " ا " !
آن وقت هیچ چیز "بی تو" نبود !
همه چیز "با تو" میشد ..
sina
چرا مادرمان را دوست داریم
چون ما را با درد به دنيا می آورد و بلافاصله با لبخند می پذیرد
چون شیرشیشه را قبل از اينكه توی حلق ما بريزند ، پشت دستشان می ریزند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق می ریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت می کشیم و توی گوششان می گوییم سیب می
خوام، با صدای بلند می گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و
ما را عصبانی
می کند
و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا می کنند
چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد
چون
وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا در
مدرسه تحويل دهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت
ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم
چون وسط سریالهای ملودرام گریه می کنند
چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل
معصومش را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پابه پای ما کم میخواب