یافتن پست: #عرش

payam65
payam65
لرزش دستام رو پای کدوم زخم روزگار بذارم ...

خوشم به بودنت خدا ... حتی اگه هیچ صدایی از عرش ِ ت در نیاد ...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 13:27
نیوشا
نیوشا
یا ؟ انتخاب با خودته . . .
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/13 - 00:13
+9
*elnaz* *
*elnaz* *
بارون که میزنه آدم ناخودآگاه یاد سه چیز میفته:
سهراب و شعرش
قمیشی و صداش
شهردار و عمش !{-7-}
3 دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 01:36
+7
Behdad
Behdad
فریدون:
تو روز روزگار من
بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی
اما به دنیا اعتمادی نیست!

قدیمی اما تکراری نمیشه! 3روز یه کله گوش میدم هم قشنگه هم ریتم گیتارش نمیشه زد!
2 دیدگاه  •   •   •  1391/01/3 - 22:16
+4
mohsen
mohsen
انسان ها هر از چند گاهی ، از جایی می افتند ...! از لبه ی پرتگاه ... از پا ... از نفس ...ازاین ور بوم ... از دماغ فیل ... از چاله به چاه ... از عرش به فرش ... از چشم ...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/3 - 18:35
+3
mah3a
mah3a
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه‌های جدایی
خداحافظ ای شعر شب‌های روشن

خداحافظ ای شعر شب‌های روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی‌مانی ای مانده بی من
تو را می‌سپارم به د‌ل‌های خسته

تو را می‌سپارم به مینای مهتاب
تو را می‌سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می‌سپارم به رویای فردا

به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد
به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه‌سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 14:41
+6
-1
Mitra Mohebbi
Mitra Mohebbi
پس از مرگش از او پرسیدند : جوانی خود را چگونه گذراندی ؟

ندایی از عرش برآمد که : بدبخت ایرانیه ، ولش کنین ، برین سراغ سوال بعدی . . . !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 20:15
+6
-1
نقش
نقش پایی مانده بود از من، به ساحل، چند جا
ناگهان، شد محو، با فریادِ موجی سینه سا!
آن که یک دم، بر وجود من گواهی داده بود،
از سر انکار، می پرسید: کو؟ کی؟ کِی؟ کجا؟
ساعتی بر موج و بر آن جای پا حیران شدم
از زبان بی زبانان می شنیدم نکته ها:
این جهان: دریا، زمان: چون موج، ما: مانند نقش،
لحظه ای مهمانِ این هستی دِهِ هستی رُبا!
یا سبک پروازتر از نقش، مانند حباب،
بر تلاطم های این دریای بی پایان رها
لحظه ای هستیم سرگرم تماشا ناگهان،
یک قدم آن سوی تر، پیوسته با باد هوا!
باز می گفتم: نه! این سان داوری بی شک خطاست.
فرق بسیار است بین نقش ما، با نقش پا.
فرق بسیار است بین جان انسان و حباب
هر دو بر بادند، اما کارشان از هم جدا
مردمانی جانِ خود را بر جهان افزوده اند
آفتاب جانشان در تار و پود جانِ ما!
مردمانی رنگ عالم را دگرگون کرده اند
هر یکی در کار خود نقش آفرین همچون خدا!
هر که بر لوح جهان نقشی نیفزاید ز خویش،
بی گمان چون نقش پا محو است در موج فنا
نقش هستی ساز باید، نقش بر جا ماندنی
تا چو جانِ خود جهان هم جاودان دارد تو را!

(فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1390/12/27 - 10:28]
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 20:36
+6
ali rad
ali rad
بارون که میزنه آدم ناخوداکاه یاد سه چیز میفته: سهراب و شعرش قمیشی و صداش شهردار و عمش
دیدگاه  •   •   •  1390/12/10 - 20:07
+1
ronak
ronak
بارون که میزنه آدم ناخوداکاه یاد سه چیز میفته :
سهراب و شعرش
قمیشی و صداش
شهردار و عمش !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/9 - 21:15
+8
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ