یافتن پست: #غمگین

لحظه با تو بودن را دوست دارم
لحظه بی تو بودن برایم دردناک و غمگین است
لحظه برایه تو مردن برایم آرزو شده
لحظه خندیدن لب های سرخت *قشنگترین قاب برای قلب بیقرارم وسیاهی چشمانت جایگزینیست زیبا برایه شبهایه تنهاییم

ممنون از بودنت .........
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 01:04 توسط Mobile
+6
مهسا
مهسا

شاد باش نه یک روز بلکه هزاران سال

بگذار آواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد
که رو سیاه شوند
آنانکه بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند


دیدگاه  •   •   •  1392/04/28 - 01:37
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
زندگی اتفاق است.....وقتی تنهایی ات سالها از تو بزرگتر است......
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 17:06
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
 

خیلی گشتیم

از همین پیشِ پا

تا آن همه پسین‌های دور

که در مِه به شب می‌زدند،

میان راه چیزهای عجیبی دیدیم

خطهای ناخوانا

سنگ‌قبرهای شکسته

سکوت، ماه، علف‌های شعله‌ور

رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

راه‌بلدِ خسته‌ی ما می‌گفت

اینجا همیشه پسین‌های ساکتی دارد.

ما سردمان بود

همراهان ما ترسیده بودند

از راسته‌ی گهواره فروشانِ شهر

تا خانه‌ی گورکنانِ آسوده ... راهی نبود.

ما مجبور بودیم تمامِ آن راهِ رفته را

دوباره برگردیم،

اما یک عده بی‌جهت در سایه‌سارِ‌ قندیلها

نه می‌آمدند، نه می‌رفتند

همان جا با بیل و کلنگِ گِل‌آلودشان در دست

بر و بر ... فقط نگاهمان می‌کردند

بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب می‌آمد

انگار هر کدام از دیگری و دیگری از دیگری می‌ترسید

یکیشان پرنده‌ی سَربُریده‌ای

لای پیراهن خود پنهان داشت

پشتِ کلوخهای کافور و یخ

رَدِ چیزی شبیهِ خوابِ انار چکیده بود

می‌گفتند گریه‌های کسی را

در نَم و نایِ چاهی دور شنیده‌اند!

حالا این انارِ عفیف

غمگین‌ترین بیوه‌ی اردی‌بهشتِ بی‌رویاست.

راه‌بَلدِ خسته‌ی ما می‌گوید

دقت کنید

صدای کندنِ گور می‌آید

این وقتِ شب انگار

کسی دارد خاطراتش را دَفنِ دریا می‌کند.

ما سردمان بود

خطهای ناخوانا، سکوت

سنگ‌قبرهای شکسته، ماه

علف‌های شعله‌ور، رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

ما خیلی گشتیم

بالای همه‌ی مزارهای جهان

فقط کمانچه‌زنی کور نشسته بود

داشت چیزی می‌خواند:

خوابِ انار!

خوابِ انار!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 23:08
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
گفتمش:

شیرین ترین آواز چیست؟   ” 

چشم غمگینش به رویم خیره ماند  

قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند: ناله زنجیرها بر دست من! ”

گفتمش:

” آنگه که از هم بگسلند … ” 

خنده تلخی به لب آورد و گفت: 

” آرزوئی دلکش است اما دریغ! 

بخت شورم ره بر این امید بست. 

و آن طلائی زورق خورشید را صخره های ساحل مغرب شکست!…
دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 12:28
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
تنهایی

زنی است در انتهای شب

تنهایی

تندیس سرباز گمنام است

در میدان خالی

تنهایی

صدایی بی صورت است

بر مغناطیس فضا

تنهایی

خاطره ای گمشده

میان غریبه هاست

تنهایی

قوچ غمگینی است

که از نژادش

شاخ هایی بر دیوار مسافر خانه ها

باقی است...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 11:25
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
من قدرت حدس زدن احساست را ندارم !
اگر از من دلخوری ، با من حرف بزن !
دوستی ها با نگفتن ها به پایان می رسد .
18 دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 13:43
+9
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
لاميا هم نشديم يه موزيستين خوشتيپ عاشقمون بشه هعـــــــي
8 دیدگاه  •   •   •  1392/04/24 - 16:43
+8
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani



در این خانه ی متروکه ی ویران را کسی دیگر نمی کوبد

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع می سوزم

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم

و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم

درون سینه پر جوش خویش ، اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند




دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 16:24
+2
saman
saman
در CARLO

دنبال یه دخدر خوب ، سر به زیر ، با حیا ، با شخصیت ، چشم و دل پاک و اهل خونواده میگردم...



نه برای ازدواجااااا...



خدا به سر شاهده میخوام ببینم چه شکلیه اصن!



:|

10 دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 13:20
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ