farshad
چون هوا گرديد آمد چند باد
قاصدک خنديد چون شد آزاد
او گذر ميکرد در آسودگي و در فراغ
پر زباد و پر تکبر بي خراج
بي خيال و بي تفاوت شد همي
بست راه دل به روي هر غمي
رفت و رفتش او که تا رويي رسيد
بي خبراحوال تا کويي رسيد
قصد آنجا راه خود را کج بکرد
اولش نه آمد اما لج بکرد
طفلکي هم قاصدک را تا بديد
خنده اي کرد و بشد رويش سپيد
قصد بازي کرد با او شد روان
خون به رگ هاي ظريفش شد روان
تا که آمد او بگيرد بربجست
اين دل معصوم کودک را شکست
اين چنين از شادي کودک دريغ
شد به درياي تکبر او غريق
اين غرور و کبر بر وي شد خطر
بود از آينده اش هم بي خبر
باد بند و بر گمان افسون بشد
کين سبب شد تا تلاش افزون بشد
حوض آبي رو به رويش شد پديد
قاصدک ترسيد تا آن را بدبد
حوض آبش را شبيه بحر بود
چون که گويي روزگارش قهر بود
او درون آب و چندي بعد مرد
آن همه ناز و تکبر شد که خرد
M*M (مسدود)
قد یه دنیا گوشه گیرم / دنیای من دیوونه خونه ست
زنده ام که از عشقت بمیرم / این زندگی کردن بهونه ست
دوست داشتنت از بس قشنگه / چند ساله پلکم جم نخورده
چشمم به در گوشم به زنگه / چند ساله که خوابم نبرده
شاید تو هم چشم انتظاری ازبی قراری بی قراری
شاید تو هم دیوونه ای که دیوونه هارو دوست داری
عشقت غماره این غمارو عمری باید بازنده باشم
از زنده بودن شرمسارو از مردنم شرمنده باشم
امشب شب تحویل ساله باز بی کسی پهلوم نشسته
تنها نمیمونی امشب آروم بگیر قلب شکسته!
حسین صفا
♥ نگار ♥
آسمونی را برایت آرزو دارم که بارانش غمهایت را بشوید.
nahid
وقتي كه غمگينم ياد حرف پدر ژپتو به پينوكيو ميافتم كه مي گفت: چوبي بمان آدمها سنگي اند دنيايشان قشنگ نيست.
♥ نگار ♥
حالا که بی تو اسیرم به این زندان بندگی
حالا که آدمم اما
با حکم بردگی......
حالا که طعنه می زند به دماغم شبانه روز
این بوی گند زمین
بوی هرزگی
شرمنده ام از تو اما هنوز هم
محکوم به این مرگ شده ام تا بعد ِ زندگی
محکوم به این مرگ شده ام تا بعد ِ زندگی.....!
Danial
نبود ... پيدا شد ... آشنا شد ... دوست شد ... مهر شد ... گرم شد
عشق شد ... يار شد ... تار شد ... بد شد ... رد شد ... سرد شد
غم شد ... بغض شد ... اشک شد ... آه شد ... دور شد ... گم شد
*elnaz* *
وقتي دلت خسته شــد ، ديگر خنده معنايي ندارد فـقـط مي خندي تا ديگران ، غم آشيانه کرده در چشمانت را نـبـيـنـنـد ! وقتي دلت خسته شــد ، ديگر حتي اشکهاي شبانه هـم آرامت نمي کنند فـقـط گريه مي کني چون به گريه کردن عادت کرده اي ! وقتي دلت خسته شــد ، ديگر هيچ چيز آرامت نمي کند به جز دل بريدن و رفتن....