benyamin
هنگام پریدن از آتش : غم برو شادی بیا ، محنت برو روزی بیا
m_69
غم هم اگر تركم كند ، تنهاي تنها مي شوم
ronak
بدبختی بزرگی است که دیگری را
به رغم آنکه دیگر دوستمان نمی دارد،
همچنان دوست بداریم.
sasan pool
قوامی
شبی که آواز نی تو شنيدم
چو آهوی تشنه پی تو دويدم
دوان دوان تا لب چشمه رسيدم
نشانه اي از نی و نغمه نديدم
تو ای پری کجاي
که رخ نمينمايي
از آن بهشت پنهان
دری نميگشايي
ليلا فروهر
عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
جانم از اين عشق بر لب رسيده
اشک نيازم بر رخ چکيده
يک سو غم او يه سو دل من در تار مويي
در اين ميانه دل ميکشاند مارا به سويي
زين عشق سوزان بی عقل و هوشم
ميسوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
تو غصه زندونم کرد
فرنگيس
با صداي عماد رام يه چيز ديگست
شب
شب که ميشه تو کوچه غم
اشک من ميشه ستاره
من چشمامو به ابرا ميدم
آسمون بارون ميباره
ميخونم آخ که ديگه فرانگيس
عشق تو داغونم کرد
به کی بگم که چشمات
sasan pool
گلپا
نشد
يک لحظه از يادت جدا دل
زهی دل آفرين دل مرهبا دل مرهبا دل
ز دستش يک دم آسايش ندارم
نميدانم چه بايد کرد با دل
هزاران بر منعش کردم از دل
مگر بر گشت از راه خطا دل
فريدون فرخزاد و سالی
حالا که پا بند تو هستم ميگريزی
پا بند لبخند تو هستم ميگريزی
با خنده هايت زندگی می آفرينی
تا ديدمت فهميدم اين را آخرينی
از بوسه پرهيزم نمودی
با غصه لبريزم نمودی
بارنه غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده
ميگريزی ميگريزی ميگريزی ميگريزی
آرتوش
آسمان چشم او آينه کيست
آن که چون آينه با من روبرو بود
درد و نفرين بر سفر باد
سرنوشت اين جداي
دست او بود
آه
گريه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دل های ما
با غم هم اشنا کرد
ای دلت خورشيد خندان
سينهء تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سلطان قلبها از عهديه و عارف
يه شب يه روز يه ماه يه سال
يه عمره که ميگردم
چو کبوتره بی پر و بال
ميرم همه جا
يه روز ديدم گم شد جونم
دور افتادم از آشيونم
بی خونمنم سرگردونم
بی او به خدا
سلطان قلبم کجاي کجاي
رفتی که بر من به شادی گشاي
دروازه های بهشت طلاي
اما صد افسوس
Danial
به سلامتی کسی که غمگین شد
ولی کسی از غمش نگفت
به سلامتی دلی که گرفت
ولی کسی گره ی دلشو باز نکرد
به سلامتی کسی که تنها شد
ولی کسی از تنهاییش یادی نکرد ...
Danial
به چه میخندی تو ؟؟؟
به مفهوم غم انگیز جدایی ...؟ به چه چیز...؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش...؟
به چه میخندی تو ؟؟؟
... به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد...؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد...؟
به چه میخندی تو ؟؟؟
به دل ساده من میخندی ... که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست...؟
خنده دار است... بخند...