سحر
می کوشم
با رفتن تو غمهایم را غرق کنم
اما بی شرف ها!!!!
یاد گرفته اند شنا کنند
maryam
ای کاش دنیا واسه ۱ شب مال من بود....
اون وقت با خوشحالی از دنیام پرتت میکردم بیرون!
reza
کلاغ در همه ی زبانها می پرد
مار در همه ی دنیا می گزد
و قورباغه اگر نخواند
زنده نیست
قورباغه نیست
فقط ماییم
در سرزمینی کوچک
که مارمان گزیده است
کلاغمان پریده است
و قورباغه هایمان ابوعطا می خوانند
هومن هویدا
سحر
دوست می دارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا هم صحبت دیوانه باشم
دل به هر کس می سپارم ، من که در دل ها مقیمم
تا توانم شمع مجلس شد ، چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزو دارم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقۀ زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمۀ مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نا مردمان بیگانه باشم یا نباشم؟
انسان باشیم
دانه می چید کبوتر،
به سرافشانی بید
لانه می ساخت پرستو،
به تماشا خورشید.
صبح، از برجِ سپیداران، می آمد باز
روز، با شادی گنجشکان، می شد آغاز.
نغمه سازان سراپردۀ دستان و نوا
روی این سبزۀ گسترده سراپرده رها.
دشت همچون پرِ پروانه پُر از نقش و نگار
پَر زنان هر سو پروانۀ رنگین بهار.
هست و من یافته ام در همه ذرات، بسی
روح شیدای کسی، نور و نسیم نفسی!
می دمد در همه، این روح نوازشگرِ پاک
می وزد بر همه، این نور و نسیم از دلِ خاک!
چشم اگر هست به پیدا و به ناپیدا باز
نیک بیند که چه غوغاست درین چشم انداز
(فریدون [!])
ادامه دارد ...
kian
غم انگیزتر از خانه های بدون پنجره
پنجره هایی هستند که رو به دیوار باز میشوند . . .