یافتن پست: #غم

ronak
ronak
در Romantic
قلم چند گاهیست نام تو را چکه می کند و من روزهاست یاد تو را گریه می کنم نام تو، یادِ تو، دستانِ تو، تو ... تو ... نگاهت عمیق بود، عمیق و مهربان چشمانت دست نیافتنی بود، سرابی واقعی می دانی؟ لحظه ای که کسی از نگاهت الگو می گیرد، دلهره می گیرم ... غمگین می شوم می خواهمت ... امروز آسمان، دریایی زلال بود، مثل دلت راستی در آن دنیا هم آسمان آبی است ...؟
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 16:04
+5
مهسا
مهسا
دلم یک دیوانه میخواست که تا صبح با او ، از غم های خود بگویم و او تا سحر به غمهایم بخندد !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 15:15
+4
فکل مکل
فکل مکل
slm bax
10 دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 11:54
+7
مهسا
مهسا
مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید ... هر چقدر هم نالیدم و فریاد زدم ، به سراغم نیایید ... من دارم او را ترک میكنم ... !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 15:10
+5
elahe
elahe
دنياي عجيبي است؛ وقتي مي خواهي گريه کني، شانه اي نداري تا سر بر آن گذاري و غم دلت را زار زار اشک بريزي و وقتي شانه اي براي گريستن داري ديگر اشکي براي ريختن نداري، و نه حتي نيازي به ريختن اشک
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 13:12
+5
elahe
elahe
غم آمده غم آمده انگشت بر در ميزند , هر ضربه انگشت او خنجر بر دل ميزندگ رسم وفا را بيوفا از غم نياموزی چرا , غم با همه بيگانگی هر شب به ما سر ميزند
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 13:09
+3
امید
امید
ميرسد روزي که بي هم ميشويم/ يک به يک از جمع هم کم ميشويم/ ميرسد روزي که ما در خاطرات/ موجب خنديدن و غم ميشويم [Omidvaram Roz e Khobi Ro Posht Sar Gozashte Bashid]
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 23:40
+2
vahid
vahid
ميازار موري که دانه کش است که جان دارد و جانم به قربانت ولي حالا چرا عاقل کند کاري که باز آرد به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خواستن توانستن است!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 22:07
+3
ronak
ronak
در Romantic
گفتمش بى تودلم میمیرد: گفت باخاطره هاخلوت كن.. گفتمش خنده به لب میمیرد.. گفت باخون جگرعادت كن.. گفتمش باكه دلم خوش باشد؟ گفت غم رابه دلت دعوت كن.. گفتمش راز دلم راچه كنم؟ گفت باسنگ دلت صحبت كن!!!
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 18:57
+3
sahar
sahar
به چه میخندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟ به چه میخندی تو؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟ یا به افسونگریه چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه میخندی تو؟ به دل ساده من میخندی که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست؟ خنده دار است، بـخـنــــد….
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 15:33
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ