یافتن پست: #غم

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


ای رویای رنگین/که خواب از سرم ربودی/و لحظه هایم را به اتش کشاندی/ای که دلم را/به تبسمی فریفتی/تنم به اسارت و هستی ام به یغما بردی/برای تو مینویسم/چشم هایت را باز کن/وعشق را درحجره شکسته زندگی/کاش میدانستی/تنها برای تو مینویسم/و دستان لرزان قلم/فقط برای توو/سینه ی دفتری را میشکافد/کاش میدانستی
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 00:58
+4
-1
zohre
zohre

تمام غم هایت را به جان میخرم، تو فقط صدای خنده هایت را به کسی نفروش....

دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 19:49
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مرا دریاب
مرادریاب
آندم
که با ان صوت زیبایت
دلم تا بیکرانها میگشاید پر
مرا دریاب
مرا دریاب
آندم
که چشمانت
برای دیدنم الوده اشک است
مرا دریاب
مرادریاب
آندم
که لبهایت برایم قصه میگوید
ومن محو تماشایت
نه غم دارم
نه از غصه خبر جویم
مرا دریاب
مرادریاب
( این کتیبه هیچ مخاطب خاصی ندارد)
A.S

دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 19:43
+9
زهرا
زهرا

نشستم به انتظار غروب تا یک دل سیر گریه کنم ، شاید کمی آرام شوم ، غروب آمد و بغض سد راه اشکهایم ، شب شد و هنوز نشکسته شیشه غمهایم،

دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 19:19
+7
hosein
hosein
امشب غم ها برایم مهمانی گرفته اند
و من میخواهم بترکانم همه ی بغض هایم را ....
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 12:20
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
فکرت را حتی در میان خنده هایم نمیتوانم پنهان کنم ، 
هرچقدر که میخندم باز هم غم نبودن تو خودنمایی میکند
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 14:08
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
پرسید... به خاطر كي زنده هستي؟ با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هيچ كس. پرسيد پس به خاطر چه زنده هستي؟ با اينكه دلم فرياد ميزد "به خاطر تو" با يك بغض غمگين گفتم به خاطر هيچ چيز. ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟ در حاليكه اشك تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر كسي كه به خاطر هيچ زنده است.
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 11:37
+4
محمد
محمد

و در خانه های خود بمانید
و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید
و خودنمائی نکنید
) و اندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید (
و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید
و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید .
این توصیه خداوند به همسران پیامبر هست که در آیه 33 سوره احزاب آمده
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 20:51
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم

حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم

گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 20:09
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اون غم سنگینی که تو چهره این پسر هست شما هم می بینین عایا ؟؟
:)))


دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 17:05
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ