یافتن پست: #غم

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

قاصدک غم دارم ، غم آوارگی و دربدری غم تنهایی و خونین جگری قاصدک وای به من همه از خویش مرا می رانند همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند قاصدک دریابم ! روح من عصیان زده و طوفانیست آسمان نگهم بارانیست قاصدک غم دارم غم به اندازه سنگینی عالم دارم قاصدک غم دارم قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی قاصدک حال گریزش دارم می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست پستی و مستی و بد مستی نیست میگریزم به جهانی که مرا ناپیداست شاید آن نیز فقط یک رویاست!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 14:34
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
به تیغم گر کشد دستش نگیرم

دگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابروی ما را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم

غم گیتی گر از پایم در آرد

به جز ساغر که باشد دستگیرم

بر آی ای آفتاب صبح امید

که در دست شب هجران اسیرم

به فریادم رس ای پیر خرابات

به یک جرعه جوانم کن که پیرم

به گیسوی تو خوردم دوش سوگند

که من از پای تو سر بر نگیرم

به سوز ای خرقه تقوی تو حافظ

که گر آتش شوم در وی نگیرم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 12:04
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

آشنایی نه غریبی است که دلسوز من است

چون من از خویش بر قلبم دل بیگانه بسوخت

خرقه ز بد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و میخانه بسوخت

ماجرا کم کن و باز آگه مرا مردم چشم

خرقه از سر بدر آورد و بشکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 12:03
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دوش در حلقه ما قصر گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت

باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود

هم عقا الله صبا کز تو پیامی داد

ورنه در کس نرسیدم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من

که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 12:01
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
مي‌روم شايد كمي حال شما بهتر شود

مي‌گذارم با خيالت روزگارم سر شود

از چه مي‌ترسي برو ديوانگي‌هاي مرا

آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود

مي‌روم ديگر نمي‌خواهم براي هيچ كس

حالت غمگين چشمانم ملال‌آور شود

بايد اين بازنده‌ي هر بار – جان عاشقم

تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:55
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمـــی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همـــــــدمی

چشم آسایش که دارد از سپهــــــــــر تیزرو

ساقیا جـــــــامی به من ده تا بیاسایم دمـی

زیرکی را گفتم ایـن احوال بین خندید و گـفت  

صعب روزی بــوالعجب کاری پریشان عـالمی

ســـــوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگـل  

شاه ترکـان فارغ است از حال ما کـو رستمی

در طریق عشقبــازی امن و آسایش بـلاست  

ریش بــاد آن دل که با درد تو خواهد مـرهمی

اهل کام و نـــــاز را در کوی رنـدی راه نیست

ره روی باید جهان سوزی نه خـامی بی‌غمی

آدمی در عــــــــالم خاکی نمی‌آیـد به دست  

عالمی دیگر بباید ســــــــاخت و از نـو آدمی

خیز تا خاطر بدان تــــــرک سمرقنـدی دهیم

کز نسیمش بــــــوی جوی مولیـان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنـای عشق  

کـــــــــاندر این دریا نماید هفت دریـا شبنمی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:41
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
همانطور که آفتاب تیرگی ها را میراند ، اشخاص با نشاط نیز از قلب دیگران غم و اندوه را می زدایند
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 23:31
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نبینم غمو اشک توی چشمات
نبینم داره میلرزه دستات
دوستت دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 22:54
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بگو چکار کنم ؟
با فلفلی که طعم فراق می‌دهد
با دردی که فصل را نمی‌شناسد
با خونی که بند نمی‌آید
بگو چه کار کنم ؟
وقتی شادی به دُم بادکنکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می‌کند
دلم شاخه‌ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است


غلامرضا بروسان
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 21:53
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
کـجــــای ایـن شب غـریـبـــم ؟

کـجـــای ایـن کـرانه ی کـبــود ؟

کجــای ایــن شبی که از غــزل

چـراغ مـاه قـسـمــتـش نـبـــود

کـجــای ایـن همـیشه ابریـــم ؟

کـه آسمان نشــان نمی دهــد

به گـریه میرسـم ولی سـکتوت

به گـریه هـــم امان نمـی دهـد

کجای این شبم که مـی کشـد

هوای گــریـه ام بـه نــا کـجــــا

از ایــن خـرابـیــم کـــه می برد

به خانه ای که نـیست ای خدا

کـسـی نـمـانـده پا به پای مـن

اگر غمی که خانه زاد تـوســت

اگـر صـدای سـرمـه ریــز مــــن

که شعر سر به مهر یاد توست...........................
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 21:52
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ