یافتن پست: #غم

saman
saman


گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب





گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب







گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار




خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب







خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم




گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب







ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست




خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب







می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت




همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب







بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت




گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب







گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو




در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب







گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند





دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:53
+2
saman
saman


روز وصل دوستداران یاد باد




یاد باد آن روزگاران یاد باد






کامم از تلخی غم چون زهر گشت




بانگ نوش شادخواران یاد باد






گر چه یاران فارغند از یاد من




از من ایشان را هزاران یاد باد




مبتلا گشتم در این بند و بلا



کوشش آن حق گزاران یاد باد






گر چه صد رود است در چشمم مدام




زنده رود باغ کاران یاد باد






راز حافظ بعد از این ناگفته ماند




ای دریغا رازداران یاد باد



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:47
+2
saman
saman

ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا


شراب نور به رگهای شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت وسحر دمید بیا

شهاب یاد تو درآسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گقتم

ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

به هوش باش که هنگام آن رسید بیا

به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم زسینه برون شد ز بس تپید بیا


نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امید خاطرسیمین دل شکسته تویی

مرا مخواه ازین بیش ناامید بیا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:45
+2
saman
saman

گر چه مستيم و خرابيم چو شب هاي دگر


باز كن ساقي مجلس سر ميناي دگر


امشبي را كه در انيم غنيمت شمريم


شايد اي جان نرسيديمبه فرداي دگر


مست مستم مشكن قدر خود اي پنجه غم


من به ميخانه ام امشب تو برو جاي دگر


چه به ميخانه چه محراب حرامم باشد


گر به جز عشق توام هست تمناي دگر


تاروم از پي يار دگري مي بايد


جز دل من دلي و جز تو دلاراي دگر


گر بهشتي است رخ تست نگارا كه در ان


ميتوان كرد به هر لحظه تماشاي دگر


از تو زيبا صنم اين قدر جفا زيبا نيست


گيرم اين دل نتوان داد به زيباي دگر


مي فروشان همه دانند عمادا كه بود


عاشقان را حرم و دير و كليساي دگر

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:36
+3
saman
saman
غمت در نهانخانه دل نشیند


به نازی که لیلی به محمل نشیند


به دنبال محمل چنان زار و گریم


که از گریه ام ناقه در گِل نشیند


بنازم به بزم محبت که آنجا


گدایی به شاهی مقابل نشیند


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی


چو برخاست از جای، مشکل نشیند


خلد گر به پا خاری ، آسان برآید


چه سازم به خاری که بر دل نشیند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:33
+2
saman
saman


بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد





بیا، که گل ز رخت شرمسار میگذرد







بیا، که وقت بهار است و موسم شادی




مدار منتظرم، وقت کار میگذرد







ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی




که عیش تازه کنم، چون بهار میگذرد







نسیم لطف تو از کوی می‌برد هر دم




غمی که بر دل این جان فگار میگذرد







ز جام وصل تو ناخورده جرعه‌ای دل من




ز بزم عیش تو در سر خمار میگذرد







سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی




به دیده گفت دلم: کان شکار میگذرد







چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید




که نعره میزد هر یک که: یار میگذرد







به گوش جان عراقی رسید آن زاری





از آن ز کوی تو زار و نزار میگذرد



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:16
+3
saman
saman

خوش آن که حلقه‌های سر زلف وا کنی



ديوانگان سلسله‌ات را رها کنی



کار جنون ما به تماشا کشيده‌است



يعنی تو هم بيا که تماشای ما کنی



کردی سياه، زلف دو تا را که در غمت



مويم سفيد سازی و پشتم دو تا کنی



تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا



من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی



من دل ز ابروی تو نبرم به راستی



با تيغ کج اگر سرم از تن جدا کنی  **



گر عمر من وفا کند، ای ترک تندخوی



چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی  **



سر تا قدم، نشانه تير تو گشته‌ام



تيری خدا نکرده مبادا خطا کنی  **



تا کی در انتظار قيامت، توان نشست



برخيز تا هزار قيامت به پا کنی  **



دانی که چيست حاصل انجام عاشقی؟



جانانه را ببينی و جان را فدا کنی  ** 



شکرانه ‌ای که شاه نکويان شدی به حسن



می‌بايد التفات به حال گدا کنی  **



حيف آيدم کز آن لب شيرين بذله‌گوی



الا ثنای خسرو کشورگشا کنی  **



آفاق را گرفت، فروغی فروغ تو


وقت است اگر به ديده افلاک جا کنی  **
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:08
+1
saman
saman

گر به شمشير جفا پاره كني سينهء ما


همچنان مهر تو ورزد دل بي كينهء ما


رقم مهر و مه از سينه افلاك رود


نرود نقش خيال تو ز آئينهء ما


قطره اي بودي و دلها همه جوياي تو بود


شب چراغي شده يي باش بگنجينهء ما


جاي آنست كه خون سر زند از چشم حسود


بسكه پر شد دلش از كينهء ديرينهء ما


يارب اين نغمه كه پرداخت كه ابريشم عود


آتش انداخته در خرقهء پشمينهء ما


در صف طاعت اگر تيغ كشد غمزهء تو


خون بجيحون رود از مسجد آدينهء ما


بر نيايد نفس گرم «فغاني» امروز


در خمار است مگر از مي دوشينهء ما

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:02
+3
saman
saman


رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش




در راه دل سبیل کنم آبروی خویش






بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم




خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش




شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا



بازآورم که سوختم از آرزوی خویش






خود را چنان ز هجر تو گم کرده ام که هست




مشکل تر از سراغ توام جست و جوی خویش






تا مست گفتگوی تو گشتم، ز همدمان




بیگانه وار می شنوم گفتگوی خویش






این جنس گریه، عرفی، ز اعجاز برترست




دریا گره نکرده کسی در گلوی خویش



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 16:56
+4
saman
saman

غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست


جز تو ای روح روان، هیچ مددکاری نیست


غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی


که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست


راز دل را نتوانم به کسی بگشایم


که در این دیر مغان رازنگهداری نیست


ساقی، از ساغر لبریز می دم بربند


که در این میکده می زده، هوشیاری نیست


درد من، عشق تو و بستر من، بستر مرگ


جز توام هیچ طبیبی و پرستاری نیست


لطف کن، لطف و گذر کن به سر بالینم


که به بیماری من جان تو، بیماری نیست


قلم سرخ کشم بر ورق دفتر خویش


هان که در عشق من و حسن تو، گفتاری نیست

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 16:00
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ