شبی از سوز دل گفتم قلم را ،
بیا بنویس غمهای دل را ،
قلم گفتا برو بیمار عاشق ،
ندارم طاقت این بار غم را
دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواندگفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماندغنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شدبا نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شدجوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشمروی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشمجوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شومتا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شومجوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیمزنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شدبا خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین استکاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست!
در آن شهري كه مردانش عصا از كور ميدزدند
همان شهري كه اشك از چشم ٫ كفن از گور ميدزدند
در آن شهري كه خنجر دسته ي خود نيز ميبرد
همان جايي كه پشت از دشنه ي خون ريز ميدزدند
در آن شهري كه مردانش همه لال و زنانش كورند
همان شهري كه از بلبل ٫ دم آواز مي دزدند
در آن شهري كه نفرت را به جاي عشق مي خواهند
همان جايي كه نور از چشم و عقل از مغز مي دزدند
در آن شهري كه پروانه به جاي شمع ميسوزد
همان شهري كه آتش را ز اشك شمع ميدزدند
در آن شهري كه زنده مرده و مرده بود زنده
همان جايي كه روح از تن و تن از روح ميدزدند
در آن شهري كه كافر مومن و مومن شود كافر
همان جايي كه مهر از جانماز باز ميدزدند
در آن شهري كه سگ ها معرفت از گربه آموزند
همان شهري كه سگ ها بره را از گرگ ميدزدند
در آن شهري كه چشم خفته ٫ از بيدار بينا تر
همان جايي كه غم از سينه غم ساز ميدزدند
من از خوش باوري آنجا محبت جستجو كردم
در آن شهري كه فرياد از دهان باز ميدزدند
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختنببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختنخداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونهلالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونهیکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوندتو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بوهنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سوخداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردمنشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردمنشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارماز این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارمنمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونیتو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندمتو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردمخداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی ...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!
سر بزار روی شونه هام ,
تا بگم آروم از غصه هام تا بگم چی امد به سرم ،
رفت چرا نازنین دلبرمعیش و شراب و مستی ،
کار ما بود عشق و خدا و هستی ، یار ما بود اما شد،
رنگ زمستون , نو بهار مابزم مهر و جنون در دل به پا بود سینه لبریزه از شور ،
از وفا بود اما غم ، آمد به قلبم ، ای خدا چرا؟
سوختم ، سوختم من از غم ، دل او پی یار دیگری بود که عمر رویای من به سر رسیدباختم ،
باختم من به او ، همه ی عمرٍ دلدادگی رو که غربت به خانه ام سرک کشید