یافتن پست: #غم

saman
saman
در CARLO

تو تک درخت زندگی من هستی


.


.


.


.


که همیشه الاغم رو بهش می­بندم!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 16:42
+2
saman
saman
در CARLO

وقتي از همه چي خسته شدي


وقتي حس ميكني همة درها به روت بسته شده


وقتي دلت پر از غم و غصه است


تا جايي كه ميتوني دستات رو به طرف آسمون بلند كن


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


.


.


و با تمام توانت بزن تو سرت

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 16:40
+1
saman
saman
در CARLO

از مزرعه­اي مي­گذشتم، پير مردي رو غمگينديدم با چند هكتار زمين باير و يك گاو آهن خالي. از او پرسيدم چرا ناراحتي پدرجان، چرا شخم نمي­زني تا دانه بكاري؟ گفت: آخه گاوم داره آف مي­خونه!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 13:48
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شبی از سوز دل گفتم قلم را ،
بیا بنویس غمهای دل را ،

قلم گفتا برو بیمار عاشق ،

ندارم طاقت این بار غم را

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 10:58
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواندگفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماندغنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شدبا نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شدجوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشمروی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشمجوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شومتا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شومجوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیمزنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شدبا خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین استکاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 10:56
+4
be to che???!!
be to che???!!

در آن شهري  كه مردانش عصا از كور ميدزدند


همان شهري كه اشك از چشم ٫ كفن از گور ميدزدند


در آن شهري كه خنجر دسته ي خود نيز ميبرد


همان جايي كه پشت از دشنه ي خون ريز ميدزدند


در آن شهري كه مردانش همه لال و زنانش كورند


همان شهري كه از بلبل ٫ دم آواز مي دزدند


در آن شهري كه نفرت را به جاي عشق مي خواهند


همان جايي كه نور از چشم و عقل از مغز مي دزدند


در آن شهري كه پروانه به جاي شمع ميسوزد


همان شهري كه آتش را ز اشك شمع  ميدزدند


در آن شهري كه زنده مرده و مرده بود زنده


همان جايي كه روح از تن و تن از روح ميدزدند


در آن شهري كه كافر مومن و مومن شود كافر  


                                                                           همان جايي كه مهر از جانماز باز ميدزدند


در آن شهري كه سگ ها معرفت از گربه آموزند


همان شهري كه سگ ها بره را از گرگ ميدزدند


در آن شهري كه چشم خفته ٫ از بيدار بينا تر


همان جايي كه غم از سينه غم ساز ميدزدند


من از خوش باوري آنجا محبت جستجو كردم


در آن شهري كه فرياد از دهان باز ميدزدند


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:33
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختنببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختنخداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونهلالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونهیکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوندتو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بوهنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سوخداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردمنشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردمنشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارماز این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارمنمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونیتو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندمتو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردمخداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی ...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:14
+6
roya
roya
در CARLO
ـﮧ وقـتا اینقـבر آבم زنـבگے شْ غمناک

میشـﮧ کـﮧ בوس دارهـ یکے یـهـو بگـﮧ :


کــآتــ . . .

عـالے بـوב عـالے !
خستـﮧ نبـاشین بچـﮧ هـا ! واسـﮧ امـروز کـآفیـﮧ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 22:08
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

سر بزار روی شونه هام   ,  
تا بگم آروم از غصه هام
تا بگم چی امد به سرم   ،    
رفت چرا نازنین دلبرم
عیش و شراب و مستی ،
کار ما بود
عشق و خدا و هستی ، یار ما بود اما شد،
رنگ زمستون , نو بهار ما
بزم مهر و جنون در دل به پا بود سینه لبریزه از شور ،
از وفا بود
اما غم ، آمد به قلبم ، ای خدا چرا؟
سوختم ، سوختم من از غم ، دل او پی یار دیگری بود
که عمر رویای من به سر رسیدباختم ،
باختم من به او ، همه ی عمرٍ دلدادگی رو
که غربت به خانه ام سرک کشید

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 19:11
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سخنی با پروا نه ام :

چه زیباست بخاطر تو زیستنو برای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختنو چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودنبرای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدنای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی استبدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباستای کاش می دانستی مرز خواستن کجاستو ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 19:10
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ