یافتن پست: #غم

saman
saman
در CARLO

با كدام ساز اين مردم بايد رقصيد؟؟!!


اگر غمگين باشي مي­گويند عاشق است.


اگر سر به زير باشي مي­گويند احمق است.


اگر مالت را با حساب خرج كني مي­گويند خسيس است.


اگر دست و دلباز باشي مي­گويند ولخرج است.


اگر خوش لباس باشي مي­گويند ژيگولو است.


اگر بد لباس باشي مي­گويند شلخته است.


اگر دير زن بگيري مي­گويند مرد نيست.


اگر زود زن بگيري مي­گويند آتشش تند است.


اگر فقير و بي پول باشي مي­گويند بي عرضه است.


اگر پول دار باشي مي­گويند اهل زد و بند است.


اگر بي قيد باشي مي­گويند لات و آسمان جل است.


اگر بخندي مي­گويند هميشه نيشش باز است.


اگر اخم كني مي­گويند عبوس و بد اخلاق است.

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 17:57
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 16:37
+3
saman
saman
در CARLO

تو هدية الهي از سوي خداوندي براي سينة پر درد من...


عطر وجودت را براي شفا مي­بويم...


اي شلغم...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 16:27
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
برفت آن زمان نزد فخر زمن

زنوباوگان قاسم بن الحسن

بگفتا مرا اذن پیکار ده

مرا فرصتی بهر این کار ده

بگفتش عمو جان در این کارزار

تویی از برادر مرا یادگار

بسی بوده در دل تو را آرزو

که در حجله داماد ببیند عمو

عمو را بگفت قاسم نامدار

که بعد تو باشم دگر داغدار

سر زلف قاسم سپس شانه زد

جهان آفرین شاد و شکرانه کرد

به میدان فرستاد داماد را

که تا برکند ظلم و بیداد را

به جنت گرفت حجله بخت از او

به پیکار رسوا شد از او عدو

بسی اشک عابد زغم چون بریخت

زهجران قاسم فلک خون گریست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:03
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
بعد قتل شه میان قتلگاه

ذوالجناح برگشت سوی خیمه گاه

اهل بیت شاه گرد آن فرس

کای خداوندا تویی فریاد رس

او فرس کو صاحب و کو همدمت

پر شده از تیر و از پیکان تنت

از چه یار خود زمین بگذاشتی

یکه و تنها قدم برداشتی

آمدی خونین بدن ای بسته لب

آب خوردی یا که هستی تشنه لب

مرحبا بر تو ز جانبازی تو

آفرین بر این فداکاری تو

کس ندیده اشک غم را از فرس

این حکایت از تو جاوید است و بس

فخر بنموده است عابد ر سپاه

بر تمام خیل اسبان ذوالجناح
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:02
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
چرا آزرده حالی ای پسر جان

مدام اندر خیالی ای پسر جان

بیا خوش باش و صد شکر خدا کن

که آخر کامیابی ای پسر جان

پدر گلشن چو زندانه به چشمم

گلستان آذرستانه به چشمم

بدون کام دل آن زندگانی

همه خواب پریشانه به چشمم

بوره سوته دلان گرد هم آییم

سخن با هم کنیم غم وا نماییم

ترازو آوریم غم ها بسنجیم

هر آن سوته تریم سنگین تر آییم

غم درد دل من بی حسابه

خدا داند که مرغ دل کبابه

حببا چون فدا گشتی در آن روز

نداری غم ترازومان کتابه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:01
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یا رب به خدایی خدائیت

وانگه به کمال پادشاهیت

از عشق به عنایتی رسانم

کو ماند اگرچه من نمانم

از چشمه عشق ده مرا نور

وین سرمه ز چشم من نکن دور

گرچه ز شراب عشق مستم

عاشق تر از این کنم که هستم

گویند که خو ز عشق واکن

لیلی طلبی ز تن رها کن

یا رب تو مرا به عشق لیلی

هر لحظه بده زیاده میلی

از عمر من آنچه هست برجای

بستان و به عمر لیلی افزای

گرچه شده ام چو مویی از غم

یک موی نخواهم از سرش کم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:00
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد

به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد

آن جوان بخت که می زد رقم خیر و قبول

بنده پیر ندانم ز چرا آزاد نکرد

کاغذ این جامه به خرابات بشویم که فلک

رهنمونیم به پای علم داد نکرد

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله ها کرد درین کوه که فریاد نکرد

سایه تا باز گرفتی ز چمن مرغ سحر

آشیان در شکن طره شمشاد نکرد

شاید از پیک صبا از تو بیاموزد کار

ز آنکه چالاکتر از این حرکت باد نکرد

کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد

هر که اقرار بدین حسن خدا داد نکرد

مطر با پرده بگردان و بزن راه عراق

که بدین راه شد یار و ز ما یاد نکرد

غزلیات عراقی است سرود حافظ

که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:59
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
گفتم غم تو دارم گفتا غمت بر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفت ز ماهرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است او از راه دگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوست رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت

گفتا تو بندگی کن کوبنده پرور آید

گفتم دل رحیم ات کی عزم صلح دارد

گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ که این غصه هم سر آید
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:50
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سرود مجلس است اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تو است

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازی است که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصود و من نو سفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان

که فراموش مکن وقت دعای سحرم

راه خلوت گه خاصم به نما تا پس از این

می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم

خرم آن روز کزین مرحله بر بندم بار

و ز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظ شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در و غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهانگیر بگو

تا کند پادشه بحر دهان پر گهرم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:49
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ