یافتن پست: #غم

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
به تیغم گر کشد دستش نگیرم

دگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابروی ما را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم

غم گیتی گر از پایم در آرد

به جز ساغر که باشد دستگیرم

بر آی ای آفتاب صبح امید

که در دست شب هجران اسیرم

به فریادم رس ای پیر خرابات

به یک جرعه جوانم کن که پیرم

به گیسوی تو خوردم دوش سوگند

که من از پای تو سر بر نگیرم

به سوز ای خرقه تقوی تو حافظ

که گر آتش شوم در وی نگیرم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:45
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

آشنایی نه غریبی است که دلسوز من است

چون من از خویش بر قلبم دل بیگانه بسوخت

خرقه ز بد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و میخانه بسوخت

ماجرا کم کن و باز آگه مرا مردم چشم

خرقه از سر بدر آورد و بشکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:44
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دوش در حلقه ما قصر گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت

باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود

هم عقا الله صبا کز تو پیامی داد

ورنه در کس نرسیدم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من

که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:43
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
مي‌روم شايد كمي حال شما بهتر شود

مي‌گذارم با خيالت روزگارم سر شود

از چه مي‌ترسي برو ديوانگي‌هاي مرا

آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود

مي‌روم ديگر نمي‌خواهم براي هيچ كس

حالت غمگين چشمانم ملال‌آور شود

بايد اين بازنده‌ي هر بار – جان عاشقم

تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:39
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

نفرین به جهانی که غمش قسمت ما شد ...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:22
+4
roya
roya
سنگ دل

گفتمش بی تو دلم میمیرد!

گفت با خاطره ها خلوت کن


گفتمش خنده به لب میمیرد!


گفت با خون جگر عادت کن.


گفتمش با که دلم خوش گردد؟


گفت غم را به دلت دعوت کن.


گفتمش راز دلم راچه کنم؟



گفت با سنگ دلم صحبت کن...









دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:47
+4
roya
roya
داستان من

اگر روزی داستان مرا نقل کردی بگو:


بی کس بوداما کسی را بی کس نکرد


تنها بود کسی را تنها نذاشت


دل شکسته بود اما دل کسی را نشکست


کوه غم بود ولی کسی را غمگین نکرد و شاید



دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:45
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خسته شدم خسته ی هر چی درده
آی ، رو دوش من درد هزار تا مرده
جنگ با این همه غمو غریبی
یكی بگه رسم كدوم نبرده
بهارو پاییزو زمستون چیه
برگ درخت من همیشه زرده
وقتی زمونه، روو گرفته از من
دلم دیگه دنبال چی بگرده
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 14:04
+2
saman
saman
در CARLO

حدودا 9 ساله بودم؛ تفريحم اين بود که وقتي جوراب پوشيدم، پامو روي فرش بکشم و به يه


نفر ديگه دست بزنم تا جرقه بزنه!!!


يه بار توي يه کتاب خوندم که اين کار رو با دمپايي ابري اگه انجام بدي،


جرقه ي قوي تري مي زنه. اين مطلب توي ذهنم مونده بود......


رفته بوديم خونه مادربزرگم عيد ديدني، ديدم کنار سالن يه دمپايي ابري هست.


يه مرتبه افکار شيطاني به سراغم اومد...


رفتم پوشيدم و عين مونگو? حدود نيم ساعت پامو رو زمين مي کشيدم!


بعد رفتم جلوي همه انگوشتمو زدم به نوک دماغ بابام!!!!


آنچنان جرقه اي زد..... که فکر کنم کل محل صداشو شنيدن!!


موهاي جفتمون عين برق گرفته ها سيخ شده بود و


همه مات و مبهوت نگاه مي کردن و نمي فهميدن چه اتفاقي افتاده!


از لحظات بعد از اون اتفاق؛ به علت ضربات سنگين وارد شده، چيزي يادم نمياد!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 10:04
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

امروز غم هایم را به رودخانه ریختم

چه صیدی کرد ماهیگیر از ماهی های دق کرده


دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 00:04
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ