یافتن پست: #فاصله

saeed
saeed
میخواهم فاصله ها را بشکنم تا به تو برسم ، ولی افسوس فاصله ها درست برعکس دلها شکستنی نیستند !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 17:04
+3
saeed
saeed

 


میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 22:57
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مادر و پدر این دوقلوها هروقت که وارد اتاق کودکان شان می شدند با تخت های چسبیده آنها مواجه میشدند درحالیکه آنها دو تخت را با فاصله از یکدیگر قرار میدادند به همین منظور یک دوربین در اتاق گذاشتند تا متوجه اصل ماجرا بشوند و دیدند که دوقلوها برای اینکه نزدیک هم باشند این کار را می کردند!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 19:15
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


فقط یه ایرانی میتونه دوتا بشقاب برنجو ۸تا سیخ کباب با نیم کیلو ترشی وسالاد۱. ۵لیتر دوغ یا نوشابه بخوره. بلافاصله یه لیوان چایی داغ پشتش بزنه. {-33-}


دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 12:33
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مرا که میشناسی؟!

خودمم...

کسی شبیه هیچکس!

کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی...

شبیه پست هایم
هستم، شاد، گاهی غمگین، مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر

اگر نوشته هایم را
بیابی منم همان حوالی ام...

شبیه باران پاییزی؛ از فاصله ها دور و به عشق
نزدیک...!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 21:54
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
همین جاده ها که بینمان فاصله انداختند روزی تو را خواهند آورد [امید داشتنت کمی سادگی می‌خواهد که این روزها از آن سرشارم!]......


دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 19:17
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سکوت سرد فاصله ها

تنم را میلرزاند ،

به یاد

روزهایی که

" بودنت " را

نفهمیدم !!
آخرین ویرایش توسط NEGAR1992 در [1392/06/26 - 17:13]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 17:12
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مینویسم
د ی د ا ر
تو اگر بی من و دلتنگ منی
یک به یک ، فاصله ها را بردار




دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 14:32
+1
*elnaz* *
*elnaz* *
می گویند باید بطلبد.. چه فاصله ای افتاده میان طلبیدنش تا آژانس هواپیمایی....................


دیدگاه  •   •   •  1392/06/24 - 14:46
+2
saeed
saeed
دلم برات تنگ شده
اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم...
به فاصله ها فكر نمی كنم...ميدونی چرا؟؟
آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده...
هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم...
رد احساست روی دلم جا مونده ...
ميتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...
چشمای بی قرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن...
حالا چطور بگم تنهام؟ چطور بگم تو نيستی؟

چطور بگم با من نيستی؟...
آره!خودت ميدونی... ميدونی كه هميشه با منی...
ميدونی كه تو،توی لحظه لحظه هاي من جاری هستی...
آخه...تو،توي قلب منی...آره!
تو قلب من...برای همينه كه هميشه با منی...
براي همينه كه حتی يه لحظه هم ازم دور نيستی...
براي همينه كه می تونم دوريت رو تحمل كنم...
آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...
هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم...
ديگه نميتونم تحمل كنم...
دستامو می ذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم...
دستامو كه بو ميكنم مست ميشم... مست از عطرت.
صداي مهربونت رو میشنوم...و آخر همهء اينها...
به يه چيز ميرسم...به عشق و به تو...آره...به تو...
اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...
اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم...
اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم...
به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايی خالی نيست...
پر از ياد عشقه... پر از اشكهای گرم عاشقونه...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 19:31
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ