یافتن پست: #فروخت

مهسا
مهسا
من برای همیشه یادت را فروختم .... این اواخر داشتم با چنگ و دندان نگهش می داشتم که آخرین دندانم هم شکست !
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:41
+3
ronak
ronak
خواستم بپرسم : چند فروختی؟ یادم آمد گفته بودی: مفت هم گران است. بی معرفت! من همین یك دل را داشتم..
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 14:23
+4
مهسا
مهسا
دهقان فداکار پیرشده! چوپان دروغگوعزیز شده! شنگول و منگول خودشون یه پاگرگ شدن! کوکب حوصله مهمون نداره! کبرا تصمیم گرفته دماغشوعمل کنه! روباه و کلاغ دستشون تویه کاسست! حسنک گوسفندارو ول کرده تویه شرکت آبدارچی شده! آرش کمانگیر معتاد شده! شیرین،خسرو و فرهادو پیچونده با دوست پسرش رفته اسکی! رستم اسبشو فروخته یه موتور خریده و بااسفندیار میرن کیف قاپی! واقعا چی به سر ایران و ایرانی اومده؟{-57-}{-57-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 04:39
+4
hadith
hadith
شیشۀ نازک احساس مرا دست نزن ! چِندشم می شود از لکۀ انگشت دروغ …!!! آن که میگفت که احساس مرا می فهمد …. کو کجا رفت که احساس مرا خوب فروخت بی نقاب باش،گاهی فقط شبیه خودت …. همیــن …
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 01:20
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
زن به شوهرش میگه : تو هندوستان یک زن رو به قیمت یک گوسفند فروختند.. به نظر تو این بی انصافی نیست؟؟؟ شوهره میگه پـَـــ نــه پـَـــ اگه زن خوبی باشه می ارزه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 20:22
+2
امیرحسین
امیرحسین
حتما حتما حتما بخونید: شرافت به پول نیست مردانگیم به اندام نیست: دیروز میدان نبوت پشت چراغ قرمز بودم یه ماشین شاسی بلند حدود 100 میلیونی کنارم بود یه دخترک خیلی محترمی داشت به ماشینا گل میفروخت شیشه ماشینارم دستمال میکشید.به این ماشین گرونه که رسید طرف زود شیشه رو داد بالا دختر اومد شیشه تمیز کنه یارو شیشه رو داد پایین داد زد که الان کارواش بودم کثیفش کردی دست نزن...دختر اومد یه 5هزار تومنی انداخت تو ماشین گفت این پول کارواشت اگه بیشتر شد فردا بیا باقیشو بگیر امروز اینقدر کار کردم.چراغ سبز شد هر ماشینی که از کنار یارو رد میشد یه بوق یه نگاهه معنیدار بهش میکرد.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:10
+4
مهسا
مهسا
بازی قشنگی بود اما ما قشنگ بازی نکردیـم قبـــول کن که هر دو باختیم ! من که خودم را به تو فروختـم و تو که مرا به هیـچ
دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 19:41
+4
sasan pool
sasan pool
من عاشق یک بابایی شدم خیلی دوستش داشتم برای اینکه بهش برسم می خواستم کلیه خودم بفروشم ماشینمو هم بفروش پول بدم به یک سرهنگ فاسد تا از سربازی معاف بشم خلاصه توافق کردیم یک هفته قبل از عمل سرهنگ بازداشت کردن دیگه من کلیه خودم و نفروختم بعد از چند روز طرف به من خیانت کرد و رفت با یک نفر دیگه.اینا رو گفتم فکر نکنی عقده ای هستم عشق و این حرف ها رو تجربه نکردم برای خودم متاسفم که هیچ ارزشی ندارم کسی من و دوست داشته باشه.مهم نیست بعضی ها باید تنها باشن دیگه شکایتی ندارم از تنهایی و عادت کردم بهش توی وبلاگم اگه بری از بعد از شکست عشقی که خوردم توش مطلب گذاشتم 2 یا 3 تا شو خودم از خودم نوشتم باقیشو مطالب مورد علاقه خودم هست.http://sastanha.iranb[!].com.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 21:15
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
كاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گياهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد بسراپای تو لب می سودم كاش چون نای شبان می خواندم بنوای دل ديوانه تو خفته بر هودج مواج نسيم می گذشتم ز در خانه تو ... كــاش چون ياد دل انگيز زنــی می خزيدم به دلـت پر تشويش نــاگهان چشــم ترا می ديدم خــيره بر جلوه زيبائی خويش كــاش در بســتر تنهائــی تو پيكرم شمع گنه می افروخت ريشــه زهــد تو و حسرت من زين گنه كاری شيرين می سوخت كاش از شاخه سرسبز حيات گــل انــدوه مــرا مــی چيــدی كاش در شعر من ای مايه عمر شعلــه راز مـــرا می ديــــدی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 20:27
رضا
رضا
عشق یعنی ذره ذره سوختن عشق یعنی همچو شمع افروختن عشق یعنی مبتلا گشتن به درد
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 17:55
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ