یافتن پست: #فریاد

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
برایم مداد بیاور مداد سیاه می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان،
سیاهم کند
! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را …
بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا
! یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم،
سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم می‌خواهم … بدوزمش به سق
اینگونه فریادم بی صداتر است! قیچی یادت نرود، می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود ! صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می‌زنندم بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
به یاد بیاورم که کیستم! ترا به خدا …
اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر …
تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم
:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم من هر روز یک انسانم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:45
+4
xroyal54
xroyal54
مدتیــــست دلم شکســــته از همان جای قبلـی … !

کاش میشد آخر اسمــت نقطه گذاشت تا دیگر شــــروع نشوی … !

کاش میشـــــــد فریاد بزنم : “ پایــــــان

دلم خیـــــــلی گرفته اســـت …………..

اینجا نمی تـــــوان به کسی نزدیـــــــک شـــــــد …

آدمهـــا از دور دوست داشتــــنی ترنــــد...



کاش میشد صدایت را نوشت.....!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 22:22
+9
saman
saman

برای من گریه نکن


آمده ام که با تو بگویم٬بعد از همه ی آنچه کردم بر تو عشق تو نیازمندم ولی تو حرف مرا باور نخواهی کرد آنچه خواهی دید دختریست که او را زمانی میشناخته ای ولی من مجبور بودم چیزهایی را تجربه کنم ٬مجبور بودم اینگونه باشم به همین دلیل آزادی را انتخاب کردم  و تازگی را تجربه کردم ولی هیچ چیز برایم جالب نبود البته انتظاری جز این نداشتم٬برای من گریه نکن واقعیت این است که من هرگز تورا ترک نکرده ام همه جا با تو بودم و بر قول خود وفا کردم برای همین است که از تو میخواهم  از من فاصله نگیری ٬برای من گریه نکن  حقیقت این است  که من هر گز تورا ترک نکرده م و همه جا به یاد تو بودم چیز زیاد دیگری ندارم که بگویم فقط میخواهم  به چشمای من نگاه کنی و ببینی که هر لحظه میخواهد فریاد بزند


دوستت دارم
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 17:55
+5
saman
saman
به نام آنکه مروارید عشق را در صدف معشوق قرار دارد.


چرا با من سرد و بی تفاوت رفتار میکنی؟.....چرا؟......
شاید تو هنوز نفهمیده ای که من.......فراموش شده ام......
که من.........محتاج محبتم
که من ........محتاج توام


ای که از یار نشان می طلبی یار کجاست
همه یارند ولی یار وفادار کجاست


وقتی خواستم زندگی کنم راه را بستند گفتند: غلط است.
وقتی خواستم متن سخن را به دل بگویم گفتند: دروغ است.
وقتی خواستم ستایش کنم گفتند: خرافات است.
وقتی خواستم بخندم گفتند: دیوانه است.
وقتی از درد دل پرسیدم گفتند: کودکی بیش نیست.
و حال که سخن نمیگویم میگویند عاشق است و تو ای دل خفته ی من
دوستت دارم


خداوندا نمیدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.


زندگی گل زردی است به نام غم
مروارید غلطانی است به نام اشک
آیینه ای شکسته ای است به نام دل
فریاد بلندی است به نام آه


اگر شاعرم شعرم تو هستی
  اگرمن عاشقم عشقم تو هستی
اگر من کوچه ام عابر تو هستی
اگر من آن شراب کهنه هستم
تو بنای آن شراب کهنه هستی


عشق و محبت ستون عبادت است
از محبت بیش از حد عشق به وجود می آید
و عشق که به درجه ی کمال برسد تبدیل به عبادت می شود


دردیاری که در آن نیست کسی یار کسی

کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 12:23
+3
nanaz
nanaz
در CARLO
برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد، نه میتوان فریاد زد
فقط میتوان نگاه کرد و بی صدا شکست...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/26 - 14:39
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی سکوت دوست معجزه می کند و تو می آموزی که بودن همیشه در فریاد نیست.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 13:36
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یاد بگیر :گاهی نباید ناز کشید،
آه کشید.... درد کشید، فریاد کشید.....
تنها باید دست کشید ورفت!!!!!!!!
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 13:16
+4
saman
saman
ولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی 
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس     
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 13:20
+4
saman
saman
ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران!

 بیداری ستاره، در چشم جویباران!

آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل

                                           لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌باران

بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم،

                                        فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

                                     کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران.

گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم:

                                       بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران

بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز

                                         زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند

                                               دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند


 (شفیعی کد کنی )

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:47
+1
saman
saman
 همه ی زندگیمون درد

همه ی زندگیمون غم



جلوی آینه نشستم



وسط فکرای درهم



واسه چی ادامه میدم ؟



نمی دونم یا نمی گم



دیگه هیچ فرقی نداره



بغل ِ تو با جهنم



جلوی آینه نشستم



خوابم و بیدارم انگار



پشت سر کابوس رفتن



روبروم دیواره دیوار



پشت سر حلقه ی آتیش



روبروم یه حلقه ی دار



غم ِ اولین سلام و آخرین خدانگهدار



خسته ام ، یه تیکه سنگم



خالی ام ، یه تیکه چوبم



مثه یه قایق ِ متروک



توی دریای جنوبم



جلوی آینه نشستم



به نبودن مشت می کوبم



دارم از توو پاره می شم



به همه می گم که خوبم!



با تو سرتا پا گناهم



همه چی گندم و سیبه



هوا بدجور سرده انگار



دستای همه توو جیبه



باغمون گل داده اما



هر درختش یه صلیبه



ماهیه بیرون از آبم



حالم این روزا عجیبه



جلوی آینه نشستم



بی سوالم ، بی جوابم



نه چشام وا میشه از اشک



نه می تونم که بخوابم



مثه گنجشک توی طوفان



مثه فریاد زیر آبم



مثه آشفته ی موهات



مثه چشم تو خرابم



داشتی انگاری می ترکید



درد دنیا توو سرم بود



منو توو هوا رها کرد



هر کسی بال و پرم بود



روزای بدم که رفتن



وقت روز بدترم بود



این شبانه ، این ترانه



گریه های آخرم بود


دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:00

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ