یافتن پست: #فکر

saman
saman
در CARLO
یه پشه اومده بود تو اتاقم 
اومدم بزنم تو سرش تا صدا سگ بده 
تا منو دید گریه اش گرفت :(
بهم گفت این رسم مهمون نوازی نیست 
من 6 ماه نبودم فکر کردم دم در برام میخوای گاوی گوسفندی چیزی بکشی 
توی بی معرفت حتی یه پارچه هم نصب نکردی !
دستاشو باز کرد و منو بغل کرد
گفت دلتنگت بودم رفیــــــــــــ­ـــق 
بهش گفتم بیا یه خورده دم گوشم ویز ویز کن...
اصلا صداش مثل لالایی دلنشین بود.
الانم چایی و شیرینی و آجیلشو خورده وتخت خوابیده 
بیچاره حق داشت خسته راه بود.
فردا قراره از خاطرات 6 ماه گذشتش برام بگه :)
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 17:00
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

اگر فکر میکنی عشقم برایت کوچک است ، مهم نیست ...
همین که باز به من فکر میکنی برایم خوش است
@soha_musavi


دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 15:40
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

نه، هیچ اتفاقی نمی افتد

روزها

همان طور به روودِ شب می ریزند

که شب ها

به سپیده ی روز...

نه پرده ای

به ناگهان کشیده می شود

نه سرانگشت شاخه ای

به هوای ماه می جنبد

نه تو

از راه می رسی!

*

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

مثلن این که:

تو با شاخه ای گل سرخ در دست هات

از راه برسی و ...!

نه،

عین روز روشن است،

تو رفته ای بازنگردی

و من

مانده ام پشت این همه کاغذسیاه

تا هر لحظه

به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد

فکر کنم!

حق
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:51
+4
saman
saman
در CARLO

 خواهرم واسم اس ام اس داده ش م خ د …


 هر کاری کردم نتونستم بخونم ؛ زنگ زدم میگم چی نوشتی ؟


 میگه واقعا متاسفم برات که نتونستی بخونیش ، نوشتم شام مهمونیم خونه داداش !


 فکر کنم باید ۳۷واحد کلاس رمزنگاری و رمزگشایی واسه ادامه زندگی با خانوادم پاس کنم …

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:37
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول

که اول ظلم را می دیدم

جهان را با همه زیبایی و زشتی

بروی یکدگر ویرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم

بر لب پیمانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان

سبحه صد دانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بعرش کبریائی با همه صبر خدایی

تا که می دیدم عزیز نابجائی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش

بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من جای او چو بودم

یکنفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد! عجب صبر
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 23:36
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
چه ماهریست فکر و خیال را میگویم وقتی که دانه دانه را می کند . . ....

                                                
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 17:58
+4
saman
saman
در CARLO
 اینقدر که ما تو سال ۹۱ از تغییر قیمت کالاها تعجب کردیم؛

فکر نکنم اصحاب کهف بعد اون همه سال که از خواب بیدار شدن

و رفتن تو بازار از تغییر قیمت کالاها تعجب کرده باشن
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 14:58
+1
sara
sara
بهترین دوست کسی است که بتوانی با صدای بلند در برابرش فکر کنی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 11:04
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
میخواستم که ولوله برپا کنم ولی ...

با شور شعر محشر کبری کنم ولی ...

با نی به هفت بند غزل ناله سر دهم

با مثنوی رهی به نوا واکنم ولی ...

تا باز روح قدسی حافظ مدد کند

دم می زدم که کار مسیحا کنم ولی ...

فریاد را بکوبم پا بر سر سکوت

یا دست کم به زمزمه نجوا کنم ولی ...

دل برکنم از این دل مرداب وارِ تنگ

با رود رو به جانب دریا کنم ولی ...

این بی کرانه آبی آیینه ی تو را

با چشم تشنه سیر تماشا کنم ولی ...

« باید » به جای « شاید » و « آیا » بیاورم

فکری به حال « گرچه » و « اما » کنم ولی ...

قیصر امین پور
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 10:59
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اندیشه آرام‎ ‎

آرام کن اندیشه را ، آنگه توبنگر

درخویشتن ، شوری ورای مرز پرهیز

آنجا توانی بنگری هردم خدارا‎ ‎

بی غفلت اندیشه وبی عقل سرتیز

‎ آنجا گلستانی دگر داری فراهم‎

بی خوف وبیم وغصه وبی رنج وماتم‎ ‎

‏«خود» مادرالام و، نیش ماست درکف

آن ریشه برکن ، بین بهشت خود دمادم‎ ‎

‎ مارا عذابی بیهده افکنده درچنگ

این آتش دیرینه خود تقدیرمانیست‎ ‎

اما توانی ، سررهانی ازهمه رنج

جایی رسی ، جزشوروآرامش تورانیست‎ ‎

‎ اندیشه چون آرام شد ، آرام گردی‎ ‎

آنگه هزاران نکته ناگفته خوانی‎ ‎

ورنه اسیروهم وپنداروقیاسی‎ ‎

روشن نداری ذهن ، تا روشن بمانی‎ ‎

‎ کم تکیه کن ، برعقل لبریزوشلوغت‎ ‎

آنگه توانی ، فکر توآرام باشد‎ ‎

ورنه به مردابت کشاند فکرمغشوش

صدها صنم هرلحظه برما می تراشد‎ ‎

‎ ما میدهیم ازکف ، زمام خویشتن را‎ ‎

چون بنده ی اندیشه ایم ، امی ودانا‎ ‎

تردید کن برتکیه گاه خویش لیکن‎ ‎

تابنگری ، آرام وبی اندیشه خودرا‎
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 10:30
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ