رضا
فکر نکن که توی دنیا تو تنهایی , بلکه فکر کن توی دنیا یه تنها هست که تو براش یه دنیایی...
sahar
به چه میخندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟ به چه میخندی تو؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟ یا به افسونگریه چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه میخندی تو؟ به دل ساده من میخندی که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست؟ خنده دار است، بـخـنــــد….
sasan pool
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقتها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشیار مىشد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیکتر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود. … شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بودهاى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانهمان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مىدونى چى میخوام بگم؟» مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مىخواى بگى عزیزم؟» شوهر مریم گفت: «فکر مىکنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»
پاراگلایدر
مرز امنیت هر آدمی را چیزی حراست می کند. بودن کسی شاید. این همه تهدید از کجا سر بر آورد یک مرتبه؟ چه طور این همه وقت بی فکر حصار، امن مانده ایم؟
ebrahim
همه پسرا فکر می کنن بزرگترین آرزوی یه دختر پیدا کردن یه پسر رویایی هستش اما نمی دونن بزرگترین آرزوی یه دختر غذا خوردن بدون چاق شدنه