یافتن پست: #فکر

mohammadsh91
mohammadsh91
مشکل ازجای شروع شد که به هرکس گفتیم نوکرتم فکرکرد واقعأ اربابه
دیدگاه  •   •   •  1392/10/1 - 01:54
+7
AmirAli
AmirAli

همیشه به کسی فکر کن که تو رو دوست دارد، نه



کسی که تو دوستش داری


دیدگاه  •   •   •  1392/09/30 - 09:25
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
من "ها" می‌کنم
پنجره‌ی تو را بخار می‌گیرد
تو روی بخار لب‌خند می‌کشی
شمعدانی‌های من می‌شکفند.
می‌بینی؟!
زمین، کوچک‌تر از آن بود که فکر می‌کردیم
دیدگاه  •   •   •  1392/09/30 - 08:22
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !
فکر نکن که فراموشت کرده ام ….
یا دیگر دوستت ندارم !
نه ….
من فقط فهمیدم :
وقتی دلت با من نیست ؛
بودنت مشکلی را حل نمی کند ،
تنها دلتنگترم میکند … !
تو مقصری، اگر من دیگر " منِ سابق " نیستم
پـس من را به "مـن" نبودن محکوم نکن !
من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور . پر از محبت ..
یـادت نمی آید؟
من همانـم
حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ..




دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 16:57
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



امروز زنگ زدم خونه با مامانم کار داشتم،بابام حس شوخ طبعی گُل کرده

صدای زن در میاره. منم فکر کردم داداشمـــــــه !!!

بهش میگم:

حوصله شوخی ندارم الاغ، صدات مثل میمونه، نازکشم میکنی، گوشیُ بده مامان !!!

داداشم اس داده: شب نیا خونه بابا عصبانیه !!!

به نظرتون ناراحت شد ؟؟؟

:(




دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 15:24
+3
reza A2
reza A2
رمز موفقیت ام رو فکر کنم 3 بار اشتباه زدم قفل شده//
دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 12:54
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻭﺍﺳﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻡ
ﺭﯾﮑﻮﺋﺴﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺑﻬﻢ ﻣﺴﯿﺞ ﺩﺍﺩﻩ:

ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
ﺗﻮﻭ ﺧﻮﻭﻧﻪ ﻡ ﻫﻤﺶ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﻗﻴﺎﻓﺖ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻤﻪ
ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺬﺍﺭ ﺗﻮﻭ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﻢ |:
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺳﻮﺧﺖ ((((:
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 20:35
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



توی تموم زندگیم فکر میکردم هوا مجانیه .... . . . . . . . تا اینکه یه بسته چیپس خریدم ..


دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:49
+2
be to che???!!
be to che???!!

دلم برای کودکیم تنگ شده
....


برای روزهایی که باور ساده ای داشتم


همه آدم ها را دوست داشتم
...


مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم


مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود
...


دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم


از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم


تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود


دلم برای خدا تنگ شده
...


خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم
...


دلم برای کودکیم تنگ شده
...



شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...

X
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:23
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تفاوت جواب دادن مامان و بابای من :
مامان کیف منو ندیدی؟
مامان: اینقدر دست و پا چلفتی هستی همیشه وسیله هات گم میشن...شلخته بی انظباط تنبل...یه نگاه به اتاقت بنداز شتر با بارش گم میشه توش...همیشه نامرتب و بی نظم بودی برای همین که به هیچ جا نمیرسی ..الان یه کیف گم میکنی پس فردا چطوری میخوای زن بگیری..واقعا من موندم تو چطور تو اون کثافت دونی زندگی میکنی ...همیشه بوی گند میده
یکمی به خودت بیا..یکمی به فکر اینده ات باش تا کی می خوای علاف باشی ..وسایلات رو یه جای مشخص بزار..مرتب کن این اشغال دونی رو ...تا جمع نکردی اینجا رو حق نداری نه از ناهار نه از شام حرف بزنی.....
حالت دوم:
بابا کیف منو ندیدی؟
بابام : نه.
نتیجه میگیرم همیشه از پدرتون ادرس وسایل های گمشده اتون رو بگیرید
:|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 15:15
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ