یافتن پست: #لحظه

پاراگلایدر
پاراگلایدر
لذتی که میخواهم امروز بگویم ربطی به هنر ندارد. تازگیها یک لذتی را کشف کرده ام که برایم خیلی تازگی دارد. آنقدر شیرین و دلنشین است که نمی توانم لحظه ای فراموشش کنم. آنچنان دوستش دارم که حاضر نیستم هیچ جور ازش دور شوم.... تازگیها ، توانسته ام دقیقا خود خودم باشم. بی پرده و عریان. درون و برونم را بی هیچ ترس و حساب گری آشکار کنم. لذت بزرگی است. از آن لذتهاست که وقتی چشیدیش تازه می فهمی چه از دست داده بودی تا به حال ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 02:42
+9
mina_z
mina_z
شبایی که تورو دارم توی لحظه سحر میشه ....تو هر باری که میخندی جدایی سخت تر میشه
تو نیستی تازه میفهمم جدایی ها چقدر سختن .... ولی نه گفتن آسون نیست به روزایی که خوشبختم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 00:13
+5
پاراگلایدر
پاراگلایدر
این روزها داستانهای محبوبم آنهایی است که هیچ جور روی پرده سینما جای نمی گیرد. انگار آنقدر بزرگ و عمیق است که در هیچ پرده ای ، هیچ فکری، هیچ تخیلی جا نمی گیرد. یک شخصیت مستقل خاص دارد برای خودش. این روزها . فقط کلمه . فقط فکر. نه موسیقی هست نه اشک نه نگاه. فقط این کلماتند که توی ذهنت نقش می بندند تا داستان تو را باز بگویند. داستانی که فقط خاص توی خواننده است. کسی هست بتواند مسخ را بر روی پرده بیاورد؟ کسی هست خشم و هیاهو را بسازد آن طور که فالکنر تو را منقلب می کند؟ اصلا کسی را توان این هست که صد سال تنهایی را بر روی پرده سینما ببیند؟ ولی من هنوز سینما را دوست دارم. هنوز ساعت۵ صبح بیدار می شوم و در شور برنده شدن "جدایی نادر از سیمین" بالا و پایین می پرم و برای پیمان معادی عزیز ذوق می کنم. هنوز موسیقی فیلمهاست که توی ذهنم می ماند و نگاه خاص آن لحظه عاشقی. هنوز دوست دارم داستانهای محبوبم رافیلم کنند و من ببینمشان. هنوز نمی دانم کدامشان بهترند. انگار تنها می دانم باید داستانها را شنید. خواند . دید. انگار این حکایت است که مهم باشد....
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 20:18
+10
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
دوستم زنگیده میگه:زهرا دلم خیلی برات تنگ شده,عصر خونه ای بیام ببینمت؟ میگم:چون خیلی وقته منو ندیدی دلت برام تنگ شده؟؟؟؟؟ میگه: پـَـــ نــه پـَـــ ـ کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه،میدونی که یه عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 00:56
ali rad
ali rad
یادش بخیر کودکی! قهر میکردیم تا قیامت ...... و لحظه ای بعد قیامت می شد
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 22:46
+2
رضا
رضا
می سپارم دل به دریا بی خیال می شمارم لحظه ها را بی خیال می کشم بر دفتر نقاشی ام نقش های زشت و زیبا بی خیال گاه در آشفته بازار دلم می شوم تنهای تنها بی خیال
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 18:25
+1
مهسا
مهسا
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم چه آسان لحظه هارا به کام هم تلخ می کنیم و چه ارزان به اخمی میفروشیم لذت با هم بودن را چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می اید و شاید ما نباشیم {-15-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 01:29
+6
elahe
elahe
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:38
+2
elahe
elahe
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:38
+2
elahe
elahe
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:34
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ