یافتن پست: #لحظه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بی تو اما عشق بی معناست می دانی؟
دستهایم تا ابد تنهاست می دانی؟

اسمانت را مگیر از من. که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم بی جاست می دانی؟




دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 11:32
+1
*elnaz* *
*elnaz* *
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم...........................


دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 23:40
+3
sayeh
sayeh
دلم ارامش میخاهد.
به اندازه خوردن ی فنجان چای کوتاه باشدیا به اندازه قدم زدن روی سنگفرش پیاده رو طولانی فرق نمیکند.....
فقط ان لحظه را میخاهم که تمام سلول های بدنم اروم میشوند.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 11:46
+7
sara
sara
در CARLO
یارو می ره آزمایش خون بده می گن تازگیا رابطه جنسی پر خطر داشتی؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
می گه آره دیشب خونه دوس دخترم بودم هر لحظه ممكن بود باباش بیاد خونه!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 11:27
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



زندگی

"زندگی" بـه من آموخـت . . .

آدمها نـه " دروغ " می گویند

نه زیر " حرفشان " می زنند .

اگر " چیزی " می گویند . . .

صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت

نبـایـد رویش " حساب " کرد





دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 21:18
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



تو ای که
از عاشقانه های
یک دیدار خاطره
می سازی
از بوسه های پنهانی
افسانه
می سازی
لحظه ای فکر کن
در نبودش
چگونه با این
عذاب
می سازی؟

#آزاد#




دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 19:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
لحظه ای بود كه تو رفتی
سیل غم زندگیم رو برد
وقتی كه پل شكستی
تو به خیر٬ ما به سلامت
عاشقی به ما نیومد
بانوی عزیز عشقم
بدتر از همه در اومد
اشتباه بود٬ اشتباه بود
دل به تو بستن گناه بود
چه شبایی گریه كردم
تو به حالم خنده كردی
آغوش خداحافظی رو
حتی حوصله نكردی
نه ‚ تو عاشقم نبودی
مشت تو وا شده پیشم
دیگه دارم توی هق هق
گرگ بارون زده میشم
اشتباه بود ‚ اشتباه بود
دل به تو بستن گناه بود
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 18:22
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نمی دانم چرا هر چه عاشق و عاشق تر می شوم...



ترسوتر و ترسوتر هم می شوم...



شاید دلیلش ترس از روزیست که تو را از دست بدهم...



ترس از زمانیست که برایت بهترین نباشم...



ترس از لحظه ایست که دیگر دوستم نداشته باشی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 12:30
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه شب تنها بودم زنگ زدم رستوران گفتم سلام عاقا خسته نباشید، شیشلیگ دارید؟

گفت بعله داریم

گفتم بختیـــاری چی؟

گفت داریم هم معمولی هم مخصــوص

کبــــاب بـــرگ چی؟

گفت داریم

گفتم ســالاد ونوشابه چی؟

هرنوع که بخواهید هست

گفتم نون چـــرب زیرکباب چی؟

گفت اونم هست!!

چند لحظه سکوت کردم یه آآآهی کشیدم...

گفتم ای دهنتون سرویس من شام هیچی ندارم!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 12:07
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی

شلوغی پیاده‌رو بهانۀ خوبی‌ست

که دست‌های کسی را برای همیشه گم کنی

درست در لحظه‌ای که تکه‌ای از دوستت دارم هنوز در دهانت است.....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 21:03
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ